17-travel

2.6K 526 84
                                    

"احتمالا 12همین باریه ک تمام قستماشو دیدم یعنی هر قسمتشو 12بار دیدم"

"تکراری،چطوریه ک خسته نمیشی؟"
جونگکوک با تهیونگ همقدم شد و توی نشستن روی کاناپه از تهیونگ پیشی گرفت

"تو از هرروز دوش گرفتن خسته نمیشی"
"نه"
"منم از فیلم دیدن خسته نمیشم"

"فرق میکنه"

"نه و حالا ساکت شو"

.
.
تهیونگ میشه گفت تمام دیالوگهای هری پاتر رو حفظ بود

قبل از اینکه کاراکتر بخواد چیزی بگه تهیونگ دیالوگشو به اتمام رسونده و این برای جونگکوکی ک حتی یکبارم هری پاتر ندیده گیج کننده بود

فیلم تموم شده بود و حالا نوبت جونگکوک بود که یه فیلم بزاره

"نظرت چیه کنسرت بزارم؟"

"از کی؟"
"خواننده مورد علاقم،نامبروان توی کره،کویین کیپاپ"

"هیونا؟"

"اههه نه آیو "

تهیونگ پوفی کرد و به جونگکوک که با چشمایی ک ستاره بارون شده بودن دنبال کنسرت میگشت نگاه کرد

"اگر کوچیکتر از تو بود میتونستم تشویقت کنم بری باهاش قرار بزاری"

جونگکوک انگشت اشارشو بالا اورد و قیافه جدی به خودش گفت
"اینو بدون اگر گی نبودم و تصمیم به رفتن توی رابطه داشتم دوس داشتم اون بزرگتر باشه"

"هه باش!پس دنبال شوگری؟"

"نه و حالا ساکت شو کویین داره میاد رو صحنه"

تهیونگ دوباره پوفی کرد و به صفحه تلویزیون خیره شد

تمام اون 2ساعت جونگکوک مشغول فن بویی کردن برای آیو بود و با هر های نوت جوری با ذوق به کتف تهیونگ ضربه میزد ک تهیونگ شک نداشت تا فردا کتفش متورم شده

"نزن منو فردا اولین عکسبرداریمو دارم"

جونگکوک بدون توجه دوباره با ذوق به خواننده نگاه میکرد
.
.
.

یک ماه از همخونه بودن جونگکوک با تهیونگ میگذره
شرایط همونجوری پیش رفته بود ک تهیونگ در اول گفته بود
قبض هارو باهم پرداخت میکردند ک خرید های خونه نوبتی بود
جونگکوک فعلا فقط توی فروشگاه کار میکرد ولی تهیونگ...

فردای اون روز ک به عکس برداری رفته بود
موفق آمیز بود و تونستن عکسای جذابی از تهیونگ بگیرن
در عرض یک هفته کمپانی از مدل جدیدش"کیم تهیونگ" رونمایی کرد و عکساش روی بنرا زده شده و سر تا سر شهر بزرگ سئول رو فرا گرفته بود

میشه گفت تقریبا معروف شده بود
توی اون یک ماه سه تا عکسبرداری برای برند های مختلف داشته بود

همه چیشون خوب و متعادل میگذشت بجز یک چیز!

البته ک کار خونه
تهگوک شروع به راه رفتن کرده بود و با یونتان و گوریوم که الان دوستای خوبی برای هم شدن اکیپ مخربی رو تشکیل داده بودن به طوری هرروز مجبور به تمیز کاری اساسی خونه میشدن

-𝐁𝐀𝐁𝐘Where stories live. Discover now