1

616 126 700
                                    

امروز هوا گرفته و سرده
پاییز خودشو با سرمای عجیبی داره نمایان میکنه

یکی از کت های پشمی جدیدش رو که از ایتالیا خریده بود رو پوشید
کفش های مات مشکی رنگش رو که دیشب واکس زده بود رو پاش کرد

با قدم های محکمی از خونه ی تاریکش که پر خاک شده بود بیرون اومد
بعد از چند سال باز داره تکرار میشه

آروم گفت: بد ترین روز زندگیم شروع شد

تصمیم گرفته بود روز اول رو با ماشین خودش نره
توی خیابون منتظر تاکسی بود
بعد از رفتن چند تا تاکسی بالاخره یه ماشین نگه داشت

وسط راه بودن که راننده گفت:خیلی هوا داره سرد میشه، اخبارو شنیدید، دیشب تو یکی از محله های غربی چی شده! وقتی حمل اسلحه تو این مملکت لعنتی آزاد باشه همینه دیگه، یکی از همسایه های ما با خواروبار فروش دعوا میکنه و بعد تو مغازه بهش شلیک کرده و اونم مرده به همین راحتی، باورتون میشه...

سرشو چرخوند ولی راننده ی وراج همچنان از اتفاق تلخ میگفت
این صحبت تا زمان رسیدن به مقصد ادامه داشت
پیاده شد و کرایه رو حساب کرد
به ورودی اداره نگاه کرد

طاق شیشه ای ورودی بین چمن های سبز و زرد که مملو از برگ های خشک شده بود

چشمای سبزش رو چند ثانیه بست و دوباره باز کرد
نفس عمیقی کشید
استرسش ازش دور نمیشد
وارد راهرو پهن و بزرگ شد
افراد با لباس های اتو کشیده و رسمی بالا و پایین میشدن و مثل مور و ملخ اینور و اونور میرفتن

با خودش گفت: امیدوارم همه چیز تغییر کرده باشه، بخصوص کارمندا

وارد آسانسور بخش دوم شد و طبقه مد نظرشو رو پیدا کرد و دکمه رو زد
بعد از چند لحظه رسید
وارد دفتر فرمانده شد
منشی همون خانم مسن بود
بلند شد و گفت: آقای استایلز باورم نمیشه دوباره اینجا میبینمتون، فرمانده منتظرتونه بفرمایید
سری تکون داد و درب اتاق رو باز کرد و وارد شد
بلند گفت:سلام فرمانده پین

صندلی فرمانده چرخید
با هری چشم تو چشم شد و عینکش رو درآورد و چشم های خسته اشو مالید
به طرف هری رفت
هم دیگه رو آروم بغل کردن

لیام گفت:استایلز، باور نمیکنم که اینقدر زود بعد جلسه اومدی سرکار
هری لبخند زد و سرشو تکون داد و گفت: بابت کول...
لیام حرفشو قطع کرد و گفت: بیا راجبش فکر نکنیم و کلا تو اداره راجبش حرف نزنیم چون با کلی سختی متقاعد شدن تو دوباره بیای سرکار میدونی که!

هری سرشو انداخت پایین و اره ی آرومی گفت
لیام ادامه داد: بهرحال بخش عملیات دیگه نیستی و توی بخش تحقیقات قراره فعالیت کنی، متاسفانه با آلیسون
آروم خندید و دستی به شونه ی هری زد و گفت: بیا باهام بریم اتاق کار رو نشونت بدم

Spy | Larry StylinsonWhere stories live. Discover now