دو

46 15 19
                                    

به این فکر کردم که نامه رو بردارم ببرم کلانتری.فعلا که هیچ پیشرفتی توی تحقیقاتشون نداشتن_اگرم داشتن که فعلا اطلاعاتی رو باهامون در جریان نزاشتن.با این حال،من هنوز اینجا بودم و اون تیکه کاغذ که مدرک محسوب می‌شد رو توی دستم نگه داشتم.

باید تحویلش بدم.

ولی فکر دادنش هم باعث میشد حالم به هم بخوره.روز بعد قراره یه تهدید از توی ماشینم پیدا کنم؟یه هفته بعد قراره نامه دیگه از توی ایمیل ام پیدا بشه؟بخشی از وجودم میخواست یکی رو در جریان بزاره.باید به یکی میگفتم تا بهم کمک کنه تصمیم بگیرم.

زدن زیر شهادتت میتونه باعث ضررت بشه،تا نفعت.
با صدای بلند ناله کردم.سرم داشت از اینهمه فکر می‌ترکید.بعد از یه هفته خواندن و خواندن به هیچ جا نرسیدم.انگار توی این لحظه ای که هیچوقت قرار نیست تموم بشه گیر افتاده بودم.انگار هیچ پیشرفتی وجود نداشت.به نظر میرسید نامه سرنخ هایی درباره جای پیدا شدن نامه بعدی داشت.ولی هیچ ردی از چیستان و شعری که معما رو حل کنه وجود نداشت.هر چه بیشتر میخوندم،کمتر معنی میداد.

شاید من کاراگاه بازیم خوب نیست.اینو به عنوان تحویل دادن نامه در نظر گرفتم.اگه تا اخر امروز چیزی ازش سر در نیاوردم تحویلش میدم.

"گرسنه ای؟"

سرمو از روی نامه بلند کردم و کس رو دیدم که به در تکیه داده.یه بشقاب غذا توی دستش بود.با اینکه من فارغ التحصیل شدم و اونقدری بزرگ هستم که خودم ناهارمو بخورد،احساس میکنه باید نازمو بکشه.فکر کنم اون حس خواهرانه شه که  نگرانه نکنه من گرسنه مونده باشم.ولی اگر به دانشگاه برمیگشت و به درسش ادامه میداد من بیشتر احساس راحتی میکردم.من از اینکه اون اطرافم بود لذت میبردم ولی نمیدونستم چرا هی بهم سر میزنه.

من شانه بالا انداختم و اون اومد تو.یه سینی گذاشت روی میز تحریرم."مرسی"

"داری روی چی کار میکنی؟"اون پرسید و با سر به کاغذی که جلوم بود اشاره کرد"فکر میکردم مدرسه رسما تموم شده‌"

من کاغذ رو قایم کردم و با تنبلی کنار گذاشتم"فقط داشتم یکم مطالعه میکردم."من جواب دادم و کاغذ رو لای کتابام گذاشتم.من اهل کتاب خوندن نبودم ولی این سریع ترین بهونه ای بود که میتونستم دست و پا کنم.امیدوارم متوجه دروغم نشده باشه.

"سخنرانی ترحیمت عه؟"او تیکه انداخت و به آبروریزی ای که توی مراسم کولتون ها به وجود آورده بودم،اشاره کرد.

دروغ اون قابل باورتر بود برا همین تاییدش کردم"اره‌"

"تو واقعا باید از خانواده کرست معذرت خواهی میکردی."کس گفت و دستش رو توی جیبش گذاشت و روی پاشنه اش تاب خورد."وسط مراسم در رفتن جزو شاهکارات محسوب نمیشه."

Confessions About Colton[persian Translation]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora