part7

118 26 2
                                    

با خنده به متیو که مثل یه گربه بازیگوش لنگ لنگان کل خونه‌رو زیر و رو میکرد نگاه میکردم.
از وقتی بیدار شده بود و غذا خورده بود تا الان یکجا نَشسته بود.
_واوووووو هوسوک این لباسا همش برای توعه؟
با تعجب به سمت صداش که از اتاق میومد رفتم.
کمد لباسهام رو بیرون ریخته بود و وسط کلی لباس نشسته بود،با ذوق هر کدومو نگاه میکرد، پرتش میکرد پشتش و میرفت سراغ بعدی.
خنده ای کردم و روی تختم نشستم.
+اره.لباسی چشمتو گرفته؟خوشت اومده ازش؟
هودی مشکی رنگی سمتم گرفت که حتی برای من هم بزرگ بود.
+این؟ این اخه برای منم بزرگه چه برسه به...
به چشمهای ذوق زده‌اش که نگاه کردم حرفم رو نصفه ول کردم.
+باشه بردار بپوشش.
_هورااااا
با ذوق لباسهارو ول کرد و خواست به سمت دستشویی بره تا لباسش رو عوض کنه،وسط راه روی زمین افتاد و ناله دردناکی کشید.
_چیشدی؟ متیو؟!خوبی؟
سرشو تکون داد و با چشمای بسته شده از دردش به پاش اشاره کرد.
پای سمت راستش هنوز هم درد میکرد و بالاخره بعد از اونهمه شیطنت صداش درومده بود.
به سمت جعبه پمادهام رفتم.
+بیا این کرم رو بزن بهتر میشه.شلوارتو در بیار برات بزنم.
وقتی به سمتش برگشتم با نگاه معذبی بهم خیره شده بود.
+اوه...خجالت میکشی؟باشه من بیرون منتظر میمونم فقط؛این شلوارک رو بپوش تا کرمت جذب شلوار نشه.
با بیرون اومدن از اتاق صدای جیغ خوشحالیشو شنیدم و با خنده به سمت اشپزخونه رفتم.
خیلی توی فکر بودم.توی حرفه من لازم بود تا علاوه بر اینکه مدل خوبی باشی،چهره و بدن خوبی داشته باشی،ایده های خوبیم داشته باشی!اینطوری برد میکنی.
و خب...هیچ ایده ای برای عکاسی پیش روم نداشتم :|
با کلافگی خودم رو مشغول اشپزی کردم.
_هوسوک،درست پوشیدم؟
به سمت صداش برگشتم و با دیدنش دهنم باز موند. بطور ناخوداگاه بدنم گرم شد و حس کردم قلبم بیش از حد تند میزنه. اون خیلی زیبا بود.
داخل اون هودی بزرگ و شلوارکی که مشخص نبود پوشیده اونقدر بانمک و جذاب و کیوت شده بود که دلم میخواست...
_یااا کجارو نگاه میکنی؟ بد شدم؟ فک کردم توش خوب بنظر میرسم :(
نفس عمیقی کشیدم.
+مطمئنی تو ببری؟ بیشتر شبیه یه گربه کیوت و فشردنییی.
اخمی کرد و به سمت مبلهای راحتی رفت.
_من گفتم که گربه نیستممممم.
اطرافش رو نگاه کرد.
_راستی اون گربه هات که گفتی کجان؟
عصرونه ای که اماده کرده بودم رو سمتش بردم.
+همون شب که خواستم بمونم سیرک به کیهیون سپردم ببرتشون پیش خواهرزادم تا اونم خوشحال شه.
سری تکون داد و به سینی دستم‌نگاه کرد.
سینی رو زمین گذاشتم و با خنده بهش اشاره کردم.
+بیا پیشی بیا همش برای خودت.
_______________
حس خوبی داشت. اینکه قلبم گرم بود.اینکه دورم میله نیود.اینکه کنارم کسیو داشتم که بهم میرسید و توجه میکرد.
با ذوق به تلوزیون‌نگاه میکردم و زیر چشمی هوسوک رو میپاییدم.
رکابی گشادی پوشیده بود و شلوارکی به کوتاهی شلوارک من داشت.
خب...شاید درست میگه من در برابر اون واقعا یه گربه بنظر میرسم،لااقل وقتی تو جسم انسانیمم همینه.
هر از چندگاهی مثل احمقا نگاهمون بهم می افتاد و با چشم تو چشم شدنمون به سرعت جای دیگه ای رو نگاه میکردیم.
بیخیال نگاه کردن تلوزیون شدم و رفتم کنارش نشستم.
توی این سالها درسته تو قفس بودم اما همه چیزو میدونستم.لااقل مثل یه ادم‌فضایی نبودم.میدونستم حسام‌نسبت به این مرد هیکلی و در عین حال کیوت مقابلم تحریک شده.
+چیزی شده اینطوری...اینطوری بمن چسبیدی و زل زدی بهم؟
سری تکون دادم و باز نگاه کردم.
+شبیه یوروم شدی الان.
سرمو کج کردم و با تعجب نگاهش کردم.
_یوروم کیه؟
+گربه...
هیس بلندی کشیدم و با اکراه ازش جدا شدم.
_ولش کن اصن هر خری که هست.من کجا باید بخوابم؟
نگاه متفکری انداخت.
+ممکنه تو خواب تبدیل شی؟
_نمیدونم.بعد از اینهمه سال به جسم انسانیم برگشتم فعلا کنترلی رو تبدیلام ندارم.
+از اونجایی که ممکنه تبدیل شی و مبلای خونه من مثل ناموس کیهیونه و روش نباید چیزی باشه و خط و خش بیوفته بیا رو تخت من بخواب.
_پس تو کجا میخوابی؟
+رو تختم
_من کجا بخوابم؟
+رو تختم؟
_ینی باهم بخوابیم رو تختت؟
خنثی نگاهم کرد و به سمت اتاقش رفت.
+میتونی دم درم بخوابی.فقط ممکنه تبدیل شی و لو بری!
با چشمای ترسیده به دم در نگاه کردم.
نه نمیتونم همچین ریسکی کنم.
به اتاق هوسوک نگاه کردم.
_اخه اینیکیم ریسکه...اگر نتونم خودمو کنترل کنم چی؟
با قیافه ناله مانند به عالم و ادم لعنت میفرستادم که باعث شدن الان اینقد در مقابل همچین ادمی سست عنصر باشم.
+کجا موندی چراغو خاموش کنم؟
با کلافگی پامو رو زمین کوبیدم و غر زدم.
_اصلا.این.چه زندگی.سگیییهههه
__________________
نزدیک نیم ساعت از وقتی روی تخت دراز کشیده بود میگذشت و عملا مثل یه گربه که انداختنش توی اب هی وول میخورد و کلافه و عصبی نفس میکشید.
_میشه بدونم چرا اینقدر تکون میخوری؟بخواب دیگه!
همونطور که پشتش به من بود با صدای لرزون جواب داد.
_نه.چیزه هیچی الان میخوابم.
+جات تنگه؟
_نه
+سردته؟
_نچ
+برگرد ببینم چته اخه لعنتییییی.
به سمتش رفتم و بزور چرخوندمش.
+میگم.بگو.چته.
سرش رو بالا اورد و با مظلومیتی که من فقط از گربه هام دیده بودم نگاهم کرد.
_باور کن چیزیم نشده.خب؟کاری نکردم اصن.
زیر نور کمی که از بیرون به داخل اتاق میتابید صورتش هزار برابر زیباتر شده بود.چرا اینقدر در مقابل این مرد شل میشدم؟
دستاشو اروم روی قفسه سینم گذاشت و گرمای کف دستش از روی رکابی نازک به خوبی حس میشد.
_خوبی؟اذیتت کردم؟ ببخشید واقعا نمیخواستم...
لبهاش توی این چند شب همینقدر قرمز بودن؟وسوسه برانگیزه...اما اگر اذیت شه چی؟
نهایت قراره تبدیل بشه و با این دنیا خداحافظی کنم.بهتر نیست قبل مرگم ناکام نمونم؟
تردیدم و کنار گذاشتم و وسط حرف زدنش لبهام رو روی لبهای قلبی شکلش گذاشتم.
خشکش زده بود و حرکتی نمیکرد.
به ارومی لبهاشو میبوسیدم و سعی میکردم اذیتش نکنم و جلوی غریزه لعنتیم رو بگیرم تا بهش اسیب نزنم.
بعد از یکی دو دقیقه خودش رو بهم چسبوند و تونستم حرارت عجیب بدنش رو حس کنم.
سعی میکرد جواب بوسه هامو بده با لذت از اینکه واکنش بدی نگرفتم میبوسیدمش،طعم لبهاش چیزی بود که منو به وجد میاورد.
دستهاش رو روی قفسه سینم میکشید و اروم به سمت گردنم میبرد. سرم رو کمی فاصله دادم و با نفس نفس به صورت قشنگش نگاه کردم.
چشمهاش میدرخشید و لبهاش قرمز تر از قبل شده بودن.
+میدونستی خیلی خوشمزه‌ای؟
ابرویی بالا انداخت و فاصله صورتشو کم کرد.
_مگه ادمام طعم دارن؟
زبونمو روی لبهاش کشیدم و لبخندی زدم.
+اره. طعم زندگی دوباره،طعم عسل،طعم دوست داشتن.
به بانمک ترین حالت ممکن سرشو کج کرد و نگاهم کرد.
_میخوای بگی دوستم داری؟
روش خیمه زدم و زیر خودم گیرش انداختم.
+میخوام بگم دوست دارم که دوسِت داشته باشم.
سری تکون داد و کنجکاو نگاهم کرد.
_پس ینی منم میتونم اینکارو بکنم؟
اخمی کردم و گیج نگاهش کردم.
+چیکار؟
دستش رو به سمت رکابیم برد و کمی به بالا کشید.
با خنده سری تکون دادم و رکابیمو دراوردم.
با اشتیاق به بدنم نگاه میکرد.دستش رو به سمت سیکس پکام برد و با ذوق لمس کرد.
_واوووو تو خیلییییی...
+خیلی چی؟
_به کسی که به شدت عضله ای و جذابه و باعث تحریک ادم میشه چی میگن؟
با جدیت بهم نگاه کرد.
منظورش هات بود؟
+هات؟سکشی؟
ذوق کرد و خندید.
_ارههه اره سکشییییی. تو خیلی سکشی.
با خنده از این ذوقش سرمو به صورتش نزدیک کردم.
+توام خیلی سکشی متیو!
صورتشو جمع کرد.
_میتونم یه رازیو بهت بگم؟
همونطور که به لبهاش نگاه میکردم با لبخند تاکید کردم.
_اسم کره‌ای من متیو نیست.یعنی،در واقع من اسم کره ای هم دارم.
با کنجکاوی منتظر شدم.
+خب؟اسمت چیه؟
_لی جوهان...
از نگاهش دو دلی مشخص بود .لبخند بزرگی زدم.
+این اسمو بیشتر از متیو دوست دارم.
سرمو رو خم کردم و کنار گوشش زمزمه کردم.
+تو مثل عسلی جوهانی.خیلی شیرینی.
و با لذت نرمی گوشش رو مکیدم. نفس عمیقی که کشید و حس کردم. سرم رو داخل گردنش بردم و سعی میکردم با بوسه های عمیقم مارک‌های قرمز روی پوستش بزارم.به خودش میپیچید و نفسای بیقرارش نشون دهنده لذت بردنش بود.
بوسه هام رو از گردنش تا لبهاش ادامه دادم. با لبخند به لبهاش خیره شدم.تا خواستم لبهاشو ببوسم هلم داد و به سرعت روی شکمم نشست.
_من...من منم میخوامممم
با خنده به رفتار پر ذوقش نگاه کردم.
سرشو به گردنم رسوند و با زبونش باعث میشد رد داغ مکیدن و لیسیدنش رو حس کنم.دستم رو زیر هودیش بردم و بدنشو لمس میکردم،شکم نرمش باعث میشد ناخوداگاه از شدت لذت دلم بخواد چنگی بهشون بزنم.ازم فاصله گرفت و با لذت به شاهکارش خیره شد.
_هوسوکا الان شبیه یه کاغذ شدی که روش کلی نقطه نقطه قرمزه.
بیطاقت هودیشو از سرش کشیدم و با دراوردن لباس دستمو به سرش گرفتم و بالاخره فاصله لبهامونو تموم کردم...

HORANGHAE |wonheonWhere stories live. Discover now