last part

148 32 17
                                    

~مسخرس!
کیهیون با اخم زمزمه کرد و سرشو برگردوند.
+ولی بنظرم ایده خوبی میشه کیکی روش فکر کن.ما باید فردا تحویل بدیم مگه نه؟
~اره،ولی خب اگر گفتن اون ببرو از کدوم گوری اوردین چی؟
سرش رو چرخوند
~یا اگر شناختنش چی؟ لعنتی اونم تو خطر میندازی!!
+میدیمش عکسو به اون پسره که میگفتی خیلی کار فتوشاپش خوبه...کی بود؟
~چانگکیون؟
+اره اره خودشه میدیم اون!
سری تکون داد و به سمت وسائل عکاسیش رفت.
~نمیدونم هوسوک خوب فکراتو کردی؟
مصمم سر تکون دادم.
+کجاس پس؟ خب بهش بگو بیاد.
خنده ریزی کردم.
+جوهان!جوهان بیا بیرون.
جوهان که برای عکس برداری تبدیل شده بود و توی این دو روز پاش کاملا خوب شده بود با غرور و ناز از اتاق بیرون اومد.
کیهیون با دیدن ببری به اون بزرگی قدمی به عقب رفت.
~این اصلا شبیه اون پسر کیوتی که من دیدم نیستا هیونگ!مطمئنی ببر خالص نیست؟
سری تکون دادم و با ذوق به سمت جوهان رفتم و گوششو نوازش کردم.
کیهیون با دیدن اینکار من سعی کرد ترسش رو کنار بزاره و به جوهان نزدیک بشه. دستشو رو نزدیک بینیش اورد و اروم صورتش رو نوازش کرد.
جوهان مثل گربه لوسی صورتشو به دستای کیهیون مالید و مشخص بود ازش خوشش میاد.
~واو...چقد حس ترسناک و باحالیه یه ببرو ناز کنی.
خندیدم و به سمت اتاق عکسبرداریمون هلش دادم.
+برو دوربینارو درست کن تا من ژستارو به جوهان توضیح بدم.
سری تکون داد و به سختی کل وسائلشو به اتاق مد نظرم برد.
جلوی جوهان نشستم و شروع کردم.
+ببین اینطوری که میگم باید عکس بگیریم ،اول...
_________________
اتاقی که داخلش عکس برداری میشد نسبت به اتاق هوسوک کوچیکتر و تاریکتر بود. میشه گفت هیچی جز یه عالمه پرده به عنوان زمینه وجود نداشت.البته تا وقتی که یه در که داخل دیوار بود باز نشده بود فکر میکردم هیچی نیست داخل اتاق ولی پشت اون در کلی وسیله بود. هوسوک به سرعت لباس عوض میکرد و خودش ارایش صورتش رو انجام میداد و به همون سرعت بمن اشاره میکرد تا ژست بگیریم. توی بیشتر عکسا لباس تنش نبود و با چهره پر غروری به دوربین نگاه میکرد.و این کارش باعث میشد تا منم اعتماد به نفسم رو جمع کنم و مثل یه ببر سلطنتی به دوربین نگاه کنم.
اخرین ژست یجورایی برام سخت بود کیهیون با حوصله داشت برام توضیح میداد.
~ببین هوسوک چون لباسش نصفه‌اس یجورایی و بازه تو باید روی پاش بشینی پات باید رو زمین باشه و پنجه هات روی پاش و صورتت سمت دوربین خب؟ میدونی چجوری میگم؟
با کلی امیدواری بهم نگاه کرد. سری به نشانه"نه" تکون دادم که محکم زد رو پیشونیش.
با اومدن هوسوک بهش زل زدم و ناخوداگاه زبونمو روی لبم کشیدم.با این حرکتم کیهیون خنده بلندی کرد.
~هوسوک فک کنم مثل استیک شدی براش گشنش شده.
و هر دو با خنده به من خیره شدن.اما من که هیچی از حرفهای کیهیون نفهمیدم در حال فکر به ژستی که گفته بود شدم.
هوسوک بعد از حرف زدن کوتاهی خواست روی زمین بشینه تا ژست مورد نظر رو بره که با فکری به سمتش رفتم و نذاشتم بشینه.
+چیشده؟ نشینم؟
سر تکون دادم و به اطراف نگاه کردم. به سمت دری که توش وسیله بود رفتم. با دیدن وسیله مورد نظرم خوشحال به سمتش رفتم و غرشی کردم تا بیان.
مبل سلطنتی بزرگی بود که روش طلایی و قهوه‌ای کار شده بود و یسری جواهر مصنوعی بهش وصل شده بود.
+این؟برای چیته؟
کیهیون با دیدن مبل چشمهاش برقی زد و بشکن زد.
~ارههه اره این خیلی ایده محشریه پسررر.
هوسوک با گیجی به ما که سعی میکردیم مبل رو بیرون بکشیم نگاه میکرد.
+ولی من نفهمیدم چیشد.
~ما فهمیدیم مهم نیست تو نفهمیدی.فعلا بیا کمک کن مبل و ببریم بیرون.
مبل رو به سختی بیرون کشیدیم و جلوی دوربین داخل اتاق گذاشتیم.
کیهیون هوسوک رو مجبور کرد روش بشینه ژستی که بهش توضیح میداد جوری بود که باید پاهاش رو کمی باز میکرد و دراز میکرد و دست راستش رو روی دسته های مبل میذاشت با نشستن هوسوک کیهیون بهم نگاهی انداخت.
~حلع بقیش با توعه.
به سمت هوسوک رفتم و بیتوجه به نگاه تعجب کرده‌اش روی پاش نشستم و سرم رو روی دسته مبل کنار دستش گذاشتم.
~عالیههه. هوسوک دست چپتو بزار روی سرش.حالا فکر کن فرمانروایی چیزی هستی و نگاه کن.
کارهایی که کیهیون میگفت رو مو‌به مو انجام داد و با گرفتن چند عکس ذوق زده دوربینش رو برداشت و به سمت در اتاق رفت.
+کجاااااااا؟؟؟؟
~اینا محشر شدن میرم با صاحب مجله حرف بزنم بگم گرونتر میدیم!
و بسرعت درو باز کرد و خارج شد.
گرمای بدن هوسوک باعث شده بود کرخت بشم و بلند نشم.بیحرفی دستش رو روی بدنم میکشید و نوازشم میکرد.
دستهاش خیلی گرم‌بودن...مثل اونشب،خیلی گرم.
به ارومی تغییر‌ حالت دادم و روی پاش نشستم.
+بودی حالا.
دستم رو روی بدن لختش کشیدم و صورتمو نزدیک صورتش کردم.
_خیلی جذاب بودی.
+دیگه نیستم؟
دستش پشت کمر لختم رفت و بدنمو به خودش چسبوند.
_الان جذابتری.
لبهام‌رو به لبهای درشتش رسوندم و سعی کردم مثل خودش ببوسمش. به پشتم چنگ میزد و منو به خودش فشار میداد. لبهامو میمکید و گازهای ریز میگرفت. بعد از مدت‌نه چندان طولانی عقب کشیدم و نفس عمیق‌کشیدم.
_اگر پیدام کنن چی؟
پیشونیش رو به پیشونیم‌چسبوند و بوسه کوتاهی با لبهام زد.
+مهم اینه تو جوهان منی دیگه!نه متیو اونا.

__________
امیدوارم از این چند شاتی لذت برده باشین :>
خوشحال میشم نظراتتونو بدونم.💜😍

HORANGHAE |wonheonWhere stories live. Discover now