"جانگکوک، چرا همه رو کشتی؟"
"من نکشتم! اون تهیونگ بود نه من!"
"خب پس تهیونگ کجاست؟"
"اون.. اون.. من"
"ادامه بده"
". . . . . ."
"جانگکوک متاسفم، اگر هیچی نگی بنابراین باید تقصیر هارو گردن بگیری"
"من.."
"تو چی ؟"
"من اونو کشتم"
جانگکوک = بولد
روانپزشک = ایتالیک
YOU ARE READING
𝑰𝒔𝒐𝒍𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏
Fanfictionاینطوری که هستی، منو میترسونه. (Complete) Original story by : @artificialjeon