"در مورد اون پسره جئون جانگکوک شنیدی؟"
"اره، شنیدم همه رو توی مدرسه اش کشته. "
"اره اینکارو کرد. به تیمارستان فرستادنش و اونجا فهمیدن که اون شیزوفرنی داره."
"من شنیدم که اون دیروز خودکشی کرده."
"واقعا؟"
"اره، سعی داشته فرار کنه ولی نتونسته و آخر سر خودشو از پنجره پرت کرده پایین"
"بچه ی بیچاره، بعضیا تو زندگی شانس ندارن."
- The End -
YOU ARE READING
𝑰𝒔𝒐𝒍𝒂𝒕𝒊𝒐𝒏
Fanfictionاینطوری که هستی، منو میترسونه. (Complete) Original story by : @artificialjeon