part 8

484 102 19
                                    

چانیول

بدون اینکه کنتل داشته باشه چشمش هر چند لحظه یکبار روی پسر روبه روش کلیک میکرد..
اونا هیچ مکالمه این باهم نداشتن و این معذب ترش میکرد..
_نه گرفتی بزور بوسیدیش بعد منتظر مکالمه عاشقانه هم هستی...فکر میکنی اونم همین احساسو بهت داره؟! اصلا چی باعث شد بخای لباشو ببوسی فقط بخاطر اینکه فک کردی کسه دیگه ای لمسشون کرده...نه اصلا تو خودتو چرا انقد دست بالا گرفتی پارک چانیول؟

همه ی اینا افکاری بود که تو مغزش ردو بدل میشد..
با بالا اومدن سر بکهیون و متقابل خیره شدنش بهش فهمین که تمام این مدت بهش خیره بوده و فاک...
چرا خوشکش زده بود؟!
بکهیون بهش چش غره ای رفت و با ضربه ای به پاهاش به غذاش اشاره کرد...ترجیح میداد اینطور ترجمه کنه که پارک چانیول شی...لطفا غذاتو میل کن..

اما واقعا کوفت کنه خاصی توی چشاش میدید پس بیخیال هر فکری شدو مشغول ادامه غذاش شد..
همونطور که غذاشو میخورد رو خطاب به سهون گفت.

_سهونا امشب وقت دارم باهم درسارو جلو ببریم؟!
_هیونگ امشب یکاری برام پیش اومده..
ابروهاش بالا پرید و به دونگسنگ عزیزش نگاه کرد.
_کار؟!

برای این براش تعجب آور بود چون سهون بیکار ترین آدم روی زمین بود البته اگه بحث سکس پارتنراش وسط نمیومد..
_اوه کار...به کارت برس..
لبخند ملیحی ازش تحویل گرفتو دیگه ساکت شد..
.
.
.
.

کای

هتلو آماده کرده بود...
تماسی که باش گرفته شد نشونه این بود که بالون همونطور که برنامه ریزی کرده با فشفشه ها به هوا میره و هیچکس توی سئول نیست که از تماشاش بی بهره بمونه..
فقط حالا باید منتظر اون دختر میموند!
عطری به یقه و گردنش زد و بطریای مشروبو تو جاشون یبار دیگه مرتب کرد..
خم شد و تو اینه دستی توی موهاش کشید و به ساعتش نگاه کرد ساعت هشت بود و اون دختر الاناست که باید اینجا میومد!

همون لحظه صدای زنگ باعث شد کای گلوشو صاف کنه و اروم به سمت در بره..
اما کای نمیدونست که شاید این اون چیزی نباشه که انتظارشو میکشه...

دروباز کرد اما با دیدن شخص روبه روش بلافاصله چشماش گرد شد و قلبش به تپش افتاد...اوه سهون؟!
اینجا چیکار میکرد....؟!
اما با داخل شدن یهویی و بستن و در و حتی قفل کردنش سعی کرد به خودش بیاد...وایسا ببینم وات ده فاک؟!
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
_چیه منتظر دوست دخترت بودی کوچولو؟!

ناخوداگاه دهنش بسته شد...چرا انقدر براش اینطور خطاب شدن لذت بخش بود؟
_اون نمیاد بیب...
تو راه یه پسر جذاب تر دید و بیخیال کیم کای شد که اینهمه براش تدارک دیده!

همونطور که نزدیکش میشد زمزمه کرد و اونم قدماشو با عقب رفتن جبران میکرد..اما تا ابد که فایده نداشت؟!
نگاهشو بالا اورد.
_و...اون پسر جذاب..
نزاشت حرفشو کامل بزنه و همزمان با برخوردش به دیوار پسره بلند تر بهش چسبید.
_جذاب تره من مگه هست بیب؟!
با جملش آشوبی توی دلش افتاد راستش میخاست داد بزنه نه...جذاب تره تو نیس اوه سهون اما سر خم شده ی پسر روی صورتش باعث میشد لباش روی هم قفل بمونه...حتی نفسش قط بشه..

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 09, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Sexy roommateWhere stories live. Discover now