چانیول
از اتاق بیرون زدم و سمت اتاق پسری که از وقتی اومده بودم اینجا بم نخ میداد حرکت کردم و بعد یه سکس که صرفا برای ازاد شدن از افکارم بود سمت اتاق نفرین شده ی خودم حرکت کردم.
اگه اصرار مامان نبود الان اینجا نبودم، حتی میتونستم یه خونه کنار دانشگاه بسازم..
اما حرف مامان اولویت داشت.
یچیزی عین گیوتین مغزمو میشکافت اونم اندام بی نقص و پوست فرشته گونه ی اون پسرک از خود راضی بود! باعث اعصاب خوردیم میشد و حوصلمو سر میبرد.
در اتاق و باز کردم و حتی با نگاه کردن بهش اونم با یه هودی صورتی باعث میشد دوباره سخت شدن عضومو حس کنم. اون پوزیشن و استایل خوراکه این بود که بپری روش همه ی نقاط پوستشو کبود کنی..
یه پوزخند زد که دلیلش خیلی فاهش و ضایع بود.
بی توجه بهش سمت حموم رفتم، اون اسمشم به من نگفته بود! البته اگه فقط زیرم باشه کافیه.
وقتی از حموم در اومدم خواب بود نیشخندی زدم و رو تختم دراز کشیدم و به سهون مسیج دادم که بیاد اینجا..با صدا و تکون هایی بیدار شدم..
همون پسره کیونگسو بود، یکم چشمامو مالوندم و به بدنم کشی دادم که صدای ناله و قر قری شنیدم.
کای داشت با اون عروسک بحث میکرد که بیدار شهکای_یاااااااا بیدارشو دیگهههه، من کل روزو وقت ندارم بیدار نشی یکی از اون دلباخته هاتو میارم به روش خودش بیدارت کنهههه!!!
عروسک_نهههههه نمیخوااااام یکم دیگههههه...
چشمام از حالت عادی باز تر شد این همون! (وات ده فاک من)
سعی کردم توجهی بهشون نکنم و شروع کردم به لباس عوض کردن.
که دیدم کیونگسو با لیوان پر اب به سمت تختش میره
و یهو روی سرش چپه کرد.
من یه چشممو بستم و کای شروع کرد به شموردن
1
2
3
صدای فریادش تو اتاق پیچید گوشامو گرفتم که
دیدم بک به سمت کیونگ حمله ور شد و میخواست با لگد بزنه به تخماش که کیونگ زودتر دست به کار شد
کیونگسو_باور کن باید ازم تشکر کنی کای داشت میرفت اونارو جمع کنه و کمترین اتفاقی که برات میوفتاد سکس 10 نفره بود! =|
با این حرف ارومش کرد، رفت تو اتاقک تعویض لباس و بعد بیرون اومدن تازه چشمش به من خورد یه لحظه ماتش برد و محکم زد تو سرش و نفسشو با آه بیرون فرستاد و بعد برداشتن وسایلش از اتاق خارج شد.بعده بیرون رفتنش کای و کیونگ به من خودشون نگاه کردن و زدن زیر خنده منم لبخنر دندون نمایی زدم و در همون هین کای گفت
کای_اوه چان سعی کن فراموش کنی..چون اون زیاد خوشش نمیاد.
الانم برو دنبالش حتما راهو بلد نیستی اون کلاستو نشونت میده
_اوکی (تکخنده ای زدم)
تو دلم گفتم البته شاید نتونم فراموش کنم..جزومو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم و سعی کردم پیداش کنم که البته زیاد سخت نبود!
نگاه هر شخصی رو دنبال میکردی به یکی از اجزای بدنش میرسیدی...
صدامو بلند کردم
_هی صبر کن..
ایستاد و برگشت
_بله کارم داشتید پارک چانیول شی؟!
سر تکون دادم و گفتم
_کلاسامون با همه گفتم بد نمیشه با هم بریم چون من هنوز وارد نیستم...
همینطور که حرف میزدم همه حالتاشو زیر نظر داشتم با بی میلی سر تکون داد با هم شروع کردیم به راه رفتن که هر لحظه با پچ پچای دانشجوها متعجب تر میشدم زمزمه هایی که خطاب به شخص کناریم بود..
بک...هیون!
ولی این زمزمه ها هر مقصدی داشت غیر گوش های بکهیون، واقعا این حرفا روش تاثیری نداشت.
.
.
.
.کای داشت میرفت تو رخت خواب و با حالت کیوتی گفت.
_شب بخیر هیونگاااا خوب بخوابید همون هین خمیازه کشید
لبخندی زدم اون هر چقدرم میخواست جذاب بنظر بیاد بازم کیوت بود..
چشمامو بستم امروز خیلی چیزا از بکهیون دیدم علاوه بر پسرا.. دخترا و حتی استادا هم شیفتش بودن و این به من میفهموند تنها نیستم.
ادما از چیزای دست نیافتنی خوششون میاد و قطعا بکهیون سدر جدول بود!
داشت خوابم میبرد که صدای ناله ضعیفی رو شنیدم تشخیص صدای هوری مانندش اصلا سخت نبود، اما چیزی که باعث تعجبم میشد ناله هایی بود که از روی درد نبودن!
BINABASA MO ANG
Sexy roommate
Fanfictionنابغه ی داستانمون میخواد تو حرفش موفق بشه اما این بین گرایشش مشکل زیادی براش داره درسته همه باهاش کنار اومدن اما همه میخوان نابغمون رو به سکس معتاد کنن. این بین چی میشه اگه بکهیونی که برای بازیچه نشدن تلاش کرده.. کاملا غیر منتظره هم اتاقی جدیدی داشت...