-بیا یه معامله بکنیم.... مرد بلند قامت در حالیکه لیوان ها را پر از نوشیدنی میکرد منتظر بود تا حرف تازه وارد تمام شود -یه معامله دو سر برد کنت ریختن نوشیدنی را متوقف کرد و به پسرک زل زد پوزخندی معنی دار زد و چند قدم به مرد زنمای روبه رویش نزدیک شد +و انوقت چرا ملکه جدید روسیه میخواد با من معامله کنه؟ مگه ایشون نمیدونن من کنت نفرین شده اینجام؟! -چرا فکر میکنی من یه مردم +بس کن مین یونگی من همه چیز رو میدونم.... . . . . . . #namgi #smut