اولین باری که اونا همدیگه رو میبینن توی لابی ساختمونشونه. چانگبین بعدتر متوجه میشه اونموقع یک هفته از مستقر شدن مینهو تو ساختمون میگذشته، اما تو اون زمان تنها چیزی که میدونست این بود که سرش گرم کارای خودشه و نامهها و قبض هاشو چک میکنه و متوجه فرد غریبهای که یکی دو متر اونورتر ایستاده نیست.
"به نظر میاد کلی قبض داری که باید پرداخت کنی." صدایی میگه و وقتی چانگبین برمیگرده تا ببینتش، اون فرد با لبخندی بهش نگاه میکنه. انگار دو دوست قدیمی هستن که دارن خیلی عادی باهم حرف میزنن. "خرج و مخارج زندگی کردن این روزا خیلی به کیف پولامون فشار میاره."
"ها؟" چانگبین با گیجی به غریبه نگاه میکنه. سعی میکنه به یاد بیاره که کِی اونا همدیگه رو دیدن. اون وسط سال آخر دانشگاهه و تکالیف روی هم تلنبار شدن و به اندازهی کافی بهش استرس وارد میکنن پس عجیب نیست اگه در اثر بیتوجهی، فرد جدیدی رو که در طی دو سه ماه اخیر ملاقات کرده فراموش کرده باشه.
"شاید تنها زندگی کردن از لحاظی بهتر باشه ولی اونقدرا راحت نیست." اون فرد ادامه میده و چانگبین واقعا نمیتونه به یاد بیاره که دیدتش یا نه.
"عا.. درسته؟" با شک و تردید واضحی توی لحنش جواب میده.
"راستی من لی مینهوام." اون فرد بهش اطلاع میده و چانگبین آهی از روی راحتی میکشه. با اینکه هنوز هیچ ایدهای نداره چرا این فرد داره اینقدر راحت و خودمونی باهاش حرف میزنه ولی حداقل، گرفتن یه معرفی نشوندهندهی اینه که حق داره هیچ ایدهای نداشته باشه اون فرد کیه. "توی واحد بالاییت زندگی میکنم." فرد لیمینهو نام ادامه میده و چانگبین دوباره شوکه میشه - اون دقیقا از کجا میدونه چانگبین کدوم واحد زندگی میکنه؟ متعجب بودنش احتمالا به طور واضحی در حالت چهرهش مشخص میشه چون اون فرد میخنده و به صندوق پستی باز چانگبین اشاره میکنه که شمارهی واحدش روش نوشته شده.
"اوه" وقتی متوجه میشه خندهی کوتاهی میکنه. "درسته" هنوزم یهخرده محتاطه ولی گمان میکنه که اون فرد به اندازهی کافی بیآزار به نظر میرسه پس با کمی خم کردنِ سر خودش رو معرفی میکنه. "سئو چانگبین."
"کهاینطور" مینهو سرش رو تکون میده جوری که انگار میخواد سعی کنه اون اسم رو به خاطر بسپره و بعد لبخندی میزنه که اونقدر زیبا هست تا باعث شگفتزده شدن چانگبین شه. "این دور و ور میبینمت سئو چانگبین."
YOU ARE READING
𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆
Fanfictionمینهو بیشتر از هرچیزی برای چانگبین تبدیل به یه عادت شده. براشون خیلی سادهست که هروقت نیاز به راهی برای رهاشدن داشته باشن به همدیگه رجوع کنن. یا حداقل، دید چانگبین به مسئله اینطوریه. از عقل خیلی دوره که بگه میدونه چی تو سر مینهو میگذره چون تا الان د...