3

549 157 12
                                    

شاید کلماتِ 'این دور و ور می‌بینمت' یه جور طلسم و جادو روی خودشون داشتن چون به‌طرز عجیبی، چانگبین و مینهو درنهایت به تعداد دفعات زیادی هم به هم برمی‌خورن. هربار که چانگبین می‌ره تا صندوق پستی‌شو چک کنه، مینهو به نحوی از قبل اونجا هست - یا یکی دو دقیقه‌ی بعد از راه می‌رسه. شاید به نظر عادی بیاد از اونجایی که اونا تو یه ساختمون زندگی می‌کنن؛ ولی چانگبین تقریباً مطمئنه حتی دو تا خانومی که دقیقا تو واحد کناریش زندگی می‌کنن رو اینقدر زیاد نمی‌بینه.

یک‌بار که چانگبین وارد آسانسور میشه و میبینه مینهو از قبل اونجا هست، نمی‌تونه جلوی خودشو بگیره و با ابروهای بالا داده شده، این فکرش رو به زبون میاره. "اگه نمی‌شناختمت، فکر می‌کردم داری تعقیبم می‌کنی."

چشمای مینهو از اتهامی که بهش وارد شده درشت میشن ولی لباش خیلی سریع به حالت پوزخندی در میان. "این چیزیه که دوست داشتی اتفاق میفتاد؟"

شاید به خاطر اینه که چانگبین انتظار نداشت مینهو  حمله‌ی بازیگوشانه‌اش رو خیلی راحت به خودش برگردونه چون حس میکنه گرما به سمت گردنش هجوم میاره. خیلی شگفت‌انگیزه که این موقعیت روی مینهو هیچ تاثیری نداره، درحالی‌که چانگبین تا حدی احساس آشفتگی می‌کنه - برای مینهو یه برد محسوب میشه چون چانگبین کسی نیست که به همین راحتی اعصابش تحت تاثیر محیط قرار بگیرن.

"هاه" تنها جواب دست‌و‌پاشکسته‌ایه که میتونه بده و به دنبالش یه خنده‌ی زورکی و معذب می‌کنه. "گیرم انداختی"

"خوبه" مینهو هم در خنده همراهیش می‌کنه و وقتی به چانگبین نگاه می‌کنه چشماش از شیطنت برق میزنن. "پس فکر کنم این دور و ور می‌بینمت."

بعد اینکه در آسانسور باز میشه و مینهو سلانه‌سلانه به سمت لابی قدم برمیداره، چانگبین چند لحظه ثابت می‌مونه و به این فکر میکنه که... شاید مینهو درحقیقت داشت باهاش لاس می‌زد؟!

𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆Where stories live. Discover now