وقتی بالاخره آخرین پیشنویس مقالهی چانگبین توسط استاد راهنمایش تایید میشه و چانگبین حس میکنه که بار دنیا از رو دوشش برداشته شده، اولین کسی که باهاش تماس میگیره، به دلایل نامشخصی، مینهوئه.
"هیونگ بیا امشب با هم بریم بیرون،" جوری میگه که جایی برای مخالفت از طرف پسر بزرگتر باقی نمونه. "مهمونِ من."
برای قانع کردن خودش میگه 'دلایل نامشخص' اما درواقع دقیقاً میدونه دلیلش چیه. مینهو کسیه که چانگبین تمام این مدت بهش تکیه کرد و کسیه که تو شبای پر از استرس برای چانگبین یه جور کمک بود. شاید روششون برای اینکار کمی نامتعارف محسوب میشد ولی سپری کردن زمان همراه مینهو در طول چند ماه گذشته تونستهبود به خوبی اثرش رو بذاره.
هرچقدرم که اعترافش برای چانگبین عجیب باشه، مینهو الان دیگه بیشتر از فقط یه جور عادته. الان یه فرد مهمه که چانگبین خوشحاله اون رو تو زندگیش داره اما علاوه بر این، مینهو براش کسیه که چانگبین دوست داره تو شادیای کوچک همراهش باشه.
قرار میذارن که همدیگه رو تو همون باجهی الکل فروشی که چند بلوک از آپارتمانشون فاصله داره ببینن؛ و دقیقاً مثل دفعهی قبل وقتی چانگبین به اون مکان میرسه، مینهو از قبل با آجومای صاحب باجه گرم گرفته.
با یه لبخند دوستانه خودش رو وارد مکالمه میکنه و سرش رو محترمانه برای آجوما تکون میده. "بازم دارید درباره نوهی همزاد سوزیِ آجوما حرف میزنید؟"
"آره، آجوما داشت بهم میگفت که نوهش برای خودش یه مرد جوان پیدا کرده." مینهو با چشمهای براق و لبخند خوشحالی جواب میده. "الان با هم نامزد کردن و قراره ازدواج کنن."
"اوه!" چانگبین لبخند میزنه و به سمت زن مسن برمیگرده. "بهتون تبریک میگم آجوما!"
"راستش من هنوزم ترجیح میدم دخترکم رو با این مینهومون اینجا جفت و جور کنم." زن مفتخرانه به مینهو نگاه میکنه و چانگبین نزدیکه به خنده بیفته ولی جلوی خودش رو می گیره.
"درسته،" مینهو سر تکون میده. "به ضرر خودشه، ولی مطمئنم اون با انتخاب دست دومش خوشحاله آجوما." و این بار چانگبین دیگه نمیتونه جلوی خندهش رو بگیره.
درنهایت روی همون نیمکتی میشینن که در طول ماهای گذشته دیگه یه جور مهر مالکیت روش به نامشون خورده و صاحب باجه باز هم بهشون اجازه میده چند دور نوشیدنی مجانی داشته باشن.
"اون جدی جدی تو رو به عنوان دامادش قبول داره،" چانگبین درحالی که لیواناشون رو با سوجو پر میکنه با لبخند تمسخرآمیزی میگه. "کل امشب شبیه یه جور دژاوو به نظر میرسه اینطور نیست؟" وقتی سرش رو بلند میکنه قیافهی مینهو خیلی جدیتر از چیزیه که وقتی داشت با آجوما حرف میزد بود. "هیونگ؟" چانگبین درحالی که لیوان پرشده رو روبروی پسر بزرگتر میذاره برای جلب کردن توجهش صداش میکنه. "اینجایی؟"

أنت تقرأ
𝐀𝐟𝐭𝐞𝐫𝐠𝐥𝐨𝐰 ॱ⋆
أدب الهواةمینهو بیشتر از هرچیزی برای چانگبین تبدیل به یه عادت شده. براشون خیلی سادهست که هروقت نیاز به راهی برای رهاشدن داشته باشن به همدیگه رجوع کنن. یا حداقل، دید چانگبین به مسئله اینطوریه. از عقل خیلی دوره که بگه میدونه چی تو سر مینهو میگذره چون تا الان د...