به طرز غیر قابل باوری خیلی آروم خواب بودند و این خیلی از کوکمین شر و شیطون بعید بود.
آرامش و حال خوبشون کنار هم دیگه تسکینی روی درد های نامعلوم قلبم بود.به اتاقم برگشتم و تصمیم گرفتم ساعتی استراحت کنم تا وقت شام شه.
با سر و صدای کوکی توی اتاق از خواب پریدم و مثل خرس قهوه ای خسته ای کش و قوصی ب بدن کوفته ام که چند روزی از تمرینای سنگینش دور شده دادم،
رو به کوک گفتم: چی شده اومدی این طرفا ؟یاد اتاقت افتادی؟ توپت افتاده؟
بدون توجه به حرفام دنبال چیزی توی کمدش میگشت، یهو جدی برگشت سمتم و گفت: دقیقا یک روحید توی دو تا جسم، تویه لعنتی یه مرگیت هست که اول از همه جیمین حسش کردهههه و اونم یه مرگیش شده.
باید ناراحت میشدم اما لبخند کوچیکی از سر رضایت معرفت رفیق قدیمیم که حتی با عشق دو آتیشش حواسش بهم هست زدم و پاشدم رفتم سمت سرویس بهداشتی...
Yongi pov
من تنهام!
من تنهایی رو دوست دارم، اینکه مثل یک پاندا یا شایدم کوالا دور از همه توی سکوت ، شاید با صدای ملایم موسیقی استراحت کنم و بخوابم از هرچیزی توی دنیا برام بهتره.اما دلتنگی کوچیکی برای خوندن دارم ، اووووم شایدم خوندن نیست و دلتنگ اعضام ، شایدم دلتنگ فقط یکیشونم...
راستی تهیونگ شی بی معرفت چطوره؟ چرا خبری ازش نیست؟ حالا که هبونگشو نمیبینه ، فراموشش کرده؟
احتمالا سرگرم رفیق شفیقش مین جه. نکنه همش پیش سئو جون مسخرست؟
البته درحال تمرین برای هفته های پرکار آیندن و این خیلی خوبه که من معافم، اجرای برک دنس دینامیت باید جذاب باشه و حتی اجرای آن توی استادیوم البته اینها فقط چیزهاییه که از برنامه هاشون هوسوک توی پر حرفیاش گفت، هیچ کدوم برام مهم نبود جز اجرای بلک سوان که اصلا حس خوبی بهش ندارم و دقیقا نمیدونم برای چی، گفت رقصی مانند قوها روی زمین خیس جفت های قو با هم میرقصند و بهم میرسند و این خیلی باشکوهه اینارو با هیجان میگفت!
YOU ARE READING
since you got away...
Fanfictionاز وقتی دور شدی... 👻 💙 💙 💙 کاپل اصلی : یونته کاپلای فرعی: کوکمین و نامجین 🐯🐱 🐥🐰 🦙🐨 خلاصه: خب تقریبا ریل لایف فیکه، در مورد زندگی روزانه بنگ تن به تازگی با دوری یونگی عزیزمون بخاطر جراحی دستش تهیونگ چیز های جدیدی رو حس میکنه... کوکمین شیطو...