با تابش شدید نور توی صورتم به ناچار چشمامو باز کردم تا ریموت کنترل پرده هاو پیدا کنم، به خودم برای جلف بازی پنجره سر تاسری رو به شهر فوش میدادم، که حس کردم یه موجودی توی گردنم نفس میکشه.با ترس چرخیدم که با بچه خرس مظلومی مواجه شدم، چطور بی نظیر ترین شب زندگیمو فراموش کرده بودم؟
آروم از کنارش بلند شدم، دوش گرفتم و خواستم به سمت آشپزخونه برم و برای خرس خوابالوی تنگم صبحانه درست کنم که صدای عجیبی میومد؛ آروم قدم برداشتم که دیدم صبحانه مفصلی روی میز آمادست با هر چیز مقوی که میشه فکرشو کرد.
در واقع خودم ریختم برگام موند، این کار کیه؟
از طرفی نمیخواستم سر و صدا کنم که تهیونگی از خواب بیدار نشه، از طرفی باید بفهمم کار کیه و مارو تو چه حالتی دیده؟
دور خونه می چرخیدم و دنبال فرد مذکور بودم، تقریبا نا امید شده بودم که چشمم به تراس پر از گل و گیاهم خورد، رفتم نزدیک تر؛ تاب دو نفره گوش تراس، کف پر از چمن بود و لبه تراس پر از بوته های گل و میز و صندلی دونفره در کل تراسم که از مهربونی ها و زحمتای جیمین بود داشتنش، پر از آرامش بود برام .
دیدم جین توی آغوش گرم نامجون روی تاب سفید سایبون دار لم داده بود، نمیدونم چی میگفتن اما صدای قهقه های جین حتی با این شیشه های دوجداره قوی قابل شنیدن بود.
اینجا چه میکردن؟ حضورشون غیر منتظره و عجیب بود، منم غیر منتظره بودن رو دوست ندارم.
بدون ایجاد سر و صدا و مزاحمت به سمت اتاق برگشتم که دیدم تهیونگ خرسی چشماشو باز کرده و داره دوباره سعی میکنه که بخوابه.
- نمیخوای ک با این دست جراحی شدم بغلت کنم تا وان ؟
با اخم و لبای جلو داده و موهای فر بامزش نگاهی بهم کرد و با حرص گفت: علیک السلام صبح شما هم بخیر، آره خوب خوابیدم ، سکس خوبی داشتم و اولین بارم نبود و درد ندارم...
خرسالو من ناز کشیدن میخواد اما شوگا که بلد نبود، روش خیمه زدم و رو گوشش لب زدم: همه اینارو اینجوری دوست دارم ازت بپرسم.
لبامو بی مقدمه روی لبش گذاشتمو شروع به کیس نفسگیری کردیم، با اینکه برام خیلی سخت بود اما برای جلوگیری از یه رابطه هات دیگه با توجه به حضور مهمونای ناخونده و بدن حساس شده تهیونگ ، ازش جدا شدم و به سمت حمام هلش دادم.
YOU ARE READING
since you got away...
Fanfictionاز وقتی دور شدی... 👻 💙 💙 💙 کاپل اصلی : یونته کاپلای فرعی: کوکمین و نامجین 🐯🐱 🐥🐰 🦙🐨 خلاصه: خب تقریبا ریل لایف فیکه، در مورد زندگی روزانه بنگ تن به تازگی با دوری یونگی عزیزمون بخاطر جراحی دستش تهیونگ چیز های جدیدی رو حس میکنه... کوکمین شیطو...