۵۲ ووت
انگشتهای بلندش رو بین موهای درهم و بهم ریختش برد
دستای سفید و بلندش مثل دونههای برفی بودن که مهمون موهای تن کلیفورد شده بودن
زبون صورتیش بیرون بود و زیردست هری دراز کشیده بود،سرش رو روی پای هری گذاشته بود،هری در سکوت غرق دنیای سیاهی بود که دنبال دریای آبیرنگ میگشت
اون قهرمانش رو نداشت،شجاع کوچولوش دیگه نبود و این کلافش میکرد
هری نمیتونست فعلا کاری کنه و باید صبر میکرد،همه جا نشونه از پسر کوچولوش بود و البته دیدن کافی نبود هری حتی چشماشم میبست پسرکش رو میدید
قلبش لیام رو حفظ کرده بود و برای لیام میتپید پس فراموشی پسرش یه چیزه غیرممکن بوددستای پنبهای و نرم عرقکردش،لیام وقتی میترسید دستاش عرقی میشدن و کمی نوچ میشدن هرکسی بود از دستای عرقی چندشش میشد اما هری همیشه دستای نرم عرقیش رو محکمتر میگرفت تا بگه نترسه و بابا هری کنارشه
هری دلش برای بوسیدن دوبارهی اون دستای عرقی تنگ شده بود
قطره اشکش رو پاک میکنه و موهای کلیفورد رو لمس میکنه
هری:من یه پسر کوچولو دارم،اون ازت میترسه اگه ببینتت،اون فکر میکنه همتون مثل ژوپیترین،اون پسرکوچولوی منو گاز گرفت
کلیفورد کمی بیشتر به هری میچسبه و اون با بغل کردنش میخنده،کلیفورد شبیه به سگ قبلیه لویی تو اون سالها بود،سگش مشکل قلبی داشت و مرد،انگار این سگ تولهی همون سگ چشم دکمهای بود
لویی تو سکوت بهشون خیره شده بود،این کلیفورد هم از هری خوشش اومده بود،دقیقا مثل پدربزرگش
کلیفورد تو بغلش آروم بود و به آرومی نفس میکشید،دستای هری باعث آرامشش شده بود
دستاش آرامش میدادن اما تو قلب و وجود هری آرامشی نبود
هری:میگن قلب حیوونا بهم وصله،میشه به ژوپیتر بگی پسرم رو نترسونه؟میشه بگی صبر کنه و به جای اون گوشت تن منو زیر دندونای تیزش ببره؟لیام خیلی لطیفِ
چشمای سبزش کدر شده بودن و صدای بمش حالا نازک و شکستهتر شده بود
موهای سفیدش حالا حسابی به چشم میومدن و تمام شقیقههای پسر سفید شده بودن و حالا تو ۲۳ روز میتونست تعداد بیشتری رو ببینه
هری موهای بلند شدش رو عقب میزنه و دستای لرزونش رو بالا میاره
چند روزی بود که دیگه حرفی نمیزد و اکثر وقتش رو با کلیفورد میگذروند
دوشس کیت به لویی نزدیکتر میشه و با اخم به روبهروش خیره میشه
حدود ۲۵ روز پیش یه تور کوچیک با پرنس ویلیام رفته بودن و وقتی برگشتن خبری از لیام نبود
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...