با باز کردن چشمای آبیش کمی خودش رو کشید و از پنجرههای اتاق به اقیانوس خیره شد کل پنجرههای خونه رو به اقیانوس بودن و لیام عاشق این بود که میتونست اقیانوس رو با چشمای آبیش ببینه
نور آفتاب از لای پردههای حریر سفید خودشون رو به بدن و صورت لیام رسونده بودن و باعشق رو صورت نرمش بوسه میذاشتن
چشمای آبیش از همیشه روشنتر بودن و قسمتی از صورت سرخش با نور آفتاب تزئین شده بود،نبرد سختی بین درخشش لیامی لیام با یه ستارهی بزرگ پیر ۵ میلیارد ساله بود
خورشید خیلی وقت بود که هست و به همهی دنیا فهموند که درخشانتر از خودش تو این دنیا وجود نداره اما بعد از میلیاردها سال تو قرن ۲۱ میلادی لویی تاملینسون و هری استایلز عاشق هم شدن،عشق آبیسبزشون ترکیب شد و بعد از اون پسری بدنیا اومد که از همه درخشانتر و زیباتر بود حتی از اون ستارهی پیر چند میلیارد ساله
موهای بور طلاییش باعث میشدن نور آفتاب از قبل کم اهمیتتر بشه،موهای بور طلاییش از نور آفتاب طلاییتر و لطیفتر بودن
آسمان آبی نور خورشید رو بغل کرده بود و آسمان رو زیباتر میکرد،مردم برای کشیدن نفس عمیق دستاشون رو باز میکنن درحالیکه به آسمان آبی خیره میشن و نور آفتاب به صورتشون میخوره اما لیام یه سیارهی آبی کوچولو تو خودش داشت که نفسها رو بند میآورد و آدم برای دیدن رگهی سبز چشماش جون میده
البته همهی اینا به دید زین عاشق به چشم میومد و لیام خودش رو مثل همهی آدما عادی میدید
بابا هری همیشه بهش میگفت عشق یا بابا لوییش صداش میکرد مینیلوپ فشاری کوچولو ولی زین هیچ اسمی به غیر از لیام نمیتونست صداش کنه چون اون کامل بود و شباهتها باعث میشدن لیامها فاصله بگیره از لیامکمرش تیر میکشید و با مشت کردن دستاش روی ملافههای بیرنگ با صدای گرفتهی صبحگاهیش زین رو صدا زد
با لمس ملافههای سفید دنبال بدن زین گشت اما چیزی پیدا نکرد
لیام زیاد خوابیده بود تقریبا ۱۲ ساعت یا حتی بیشتر و این عجیبترین اتفاق عمرش بود
یعنی زین تو این ۱۲ ساعت کنارش نبود؟اون الآن تو رختخواب خودشون بود و اثری از گرمای تن زین نبود
با استرس چشماش رو بست و آبدهن تلخ شدش رو قورت داد نمیدونست مشکل کجاست اما زین نبود و این نشونهی خوبی نبود
با استرس لبهاش رو فشار داد و با چشمای آبیش دنبال زین تو اتاق گشت و وقتی اثری از زین ندید لبهای صورتیش آویزونتر شدن
راجر گفته بود همیشه پارتنراش رو بعد از سکس تو تخت ول میکنه چون کارش با اونا تموم شده و لیام حالا میتونست احساس کنه اونا چه حسی دارن وقتی راجر ترکشون میکرد
اما زین که راجر نبود بود؟زین خیلیم احساسی بود و راجر اسمش رو پونیه بااحساس گذاشته بود چون به نظرش زین مثل یه پونیه با احساس با دیگران برخورد میکرد
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...