۵۵ووت
با چشمای درشت آبیرنگش چنگالی که دورش رشتههای نودل پیچیده شده بود رو نگاه میکنه
زین دهنش رو باز میکنه و خیره به چشمایی که به لبهاش خیره شدن نیشخند کوچیکی میزنه
لیام میتونست موهای مشکی رنگ تیغتیغی زین که تا پایین لبهاش بودن رو دنبال کنه و وقتی زبون بلند و باریک زین کچاپ جاموندهی گوشهی لبش رو لیسید چنگال رو به طرف لیام گرفت
بابا هری همیشه میگفت لیام اجازه نداره دهنی بخوره اما این چند روز لیام حتی عادت کرده بود تو لیوان زین آب بخوره و البته مجبور به عادت شده بود تو اون خونه چنگال یا لیوان دیگهای نبود
البته که لیام اینطوری فکر میکرد و نیشخندای کوچیک زین از گرفتن نقشههای احمقانش بود
اون لبهای صورتی درشت و نرم همیشه وسوسه کننده بودن و زین خودش رو لایق یه پاداش بزرگ میدونست که اون لبها رو هرثانیه گاز نمیگیره
میتونست بیحسی دندوناش رو حس کنه و گاهی جریان برق کوچیکی تو دهنش حس میکرد،دندونای زین تشنهی اون لبهای صورتی بودن و حتی زین میتونست باتصور گاز گرفتن اون لبها به فضا بره
با چشمای عسلیش چشمکی به لیام هیجان زده که نودلها رو روی لباساش نریخته بود و آروم خندید زد
ساعت ۳ شده بود و زین بیخیال به مبل تکیه میده و به لیامی که روی تختش تکیه داده بود لبخندی میزنه
ظرف تموم شدهی نودل رو روی زمین گذاشت و زین پاهاش رو روی میز جلوی پاش میذارهمیز رو تازه آورده بودن و زین میتونست بوی آهن زنگزدهی اون میز زردرنگ رو حس کنه.
میتونست اسکار زشتترین اتاق دنیا رو به همین اتاق بده،زشتترین اتاقی که خوشگلترین آدم دنیا توش حبس شده بود
چه تضاد دردناکی،هیچ آدمی حتی زشتترین آدم هم لیاقت موندن تو این اتاق رو نداشت،اتاقی که اگه بوی شیرین این پسر توش جریان داشت زین رو یاد خونهی راسوها میانداخت
کی گفته همیشه بدترین بو میتونه بهترین بو رو از بین ببره،زین میتونست حس کنه بوی لیام برنده شده
لیام بوی شیرینی میداد
البته علاوه بر بوی شیرین زین میتونست بوی عشق هری رو هم حس کنهعشقی که مثل یک هالهی کوچولو دور لیام کشیده شده بود و هرکسی نمیتونست اون بو رو حس کنه
لیام موهای بلند شدش رو با پشت دست کنار میزنه و بیحوصله به تلویزیون خیره میشه
قلب کوچولوش تند میزد و دلش برای بابا هریش خیلی تنگ شده بود،یک ماه از اومدنش میگذشت و بابا هریش هنوز دنبالش نیومده بود
نکنه بابا هریش فراموشش کرد؟این سوالی بود که هرشب از خودش میپرسید
سیارهی سبز رنگش حسابی خلوت شده بود و لیام دیگه نمیتونست سبز شدن درختای اون سیاره رو ببینه،سبزای اون سیاره کدر شده بودن و رنگای طلایی و آبی هم حالا کامل رفته بودن
DU LIEST GERADE
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...