۶۰ووت
اسلحه رو تو دستای تتو خوردش تکون میده و با پایین آوردن اسلحه به صدای خفهی گریهی اون پسر گوش میده
آب دهن تلخ شدش رو قورت میده و از بدن زین کمی فاصله میگیره
با چشمای عسلیش به چشمای باز عسلیش خیره میشه و با برق زدن چشمای زین دوباره چشماش برق میزنن
وقت زیادی نبود و راجر لبهاش رو تو دهنش میبره و بعد از نیشخند کوچیکی که زد با بالا آوردن زانوهاش اون رو به دیک زین میکوبه
زین توی چشماش اشک جمع شد و صورت گندمیش از درد کمی قرمز شد
راجر با انگشت اشارش به چشمای خشمگین زین که دیکش رو گرفته بود اشاره میکنه و از بین دندونای چفت شدش میغره
راجر:قرار بود من این خرفتا رو خلاص کنم زیز نه توئه هرزه
زین که اون ماهیچه رو حس نمیکرد و سر شده بود به راجر چشم غرهای رفت و بهش باعصبانیت خیره شد
نفس عمیقی کشید و حالا بحث کی اول بکشه بالا گرفته بود؟
راجر شوخی میکرد؟نه راجر همیشه تو بدترین موقعیتها به بیربط و مزخرفترین چیزا فکر میکرد
راجر لبهاش رو جمع کرد و به چشمای عصبیه زین خیره شدزین:زدی کوچولو رو ناقص کردی دیگه خواجم کردی دیکت رو میکنم تو حلقت احمق روانی
زین باعصبانیت میگه و به راجری که با بالا آوردن انگشت فاکش تو پیشونی زین کوبید چشمغرهای میره
بدون اهمیت به زین کلت عزیزش رو که رو زمین افتاده بود با احتیاط برمیداره و با غم به کلت عزیزش خیره میشه
زین مطمئن بود راجر با کلتش سکس مخفیانه داره
باشک به راجر و چشمای قلبقلبیش که به کلتش خیره شده بود نگاه کردراجر و زین کاملا لیام رو فراموش کرده بودن و حتی به بدن لرزونش که رو تخت بود و میلرزید نگاه نمیکردن
تو دنیای اونا فعلا خط و نشون کشیدن برای هم از همه چیز مهم تر بود
لیام تو دنیای بیصداش میتونست هنوز صدای آهنگ seet creature هری رو بشنوه
صدای هری بلند و بلندتر میشد و لیام صدای دادهای زین و راجر رو نمیشنید
بدنش لرزش پیدا کرده بود و صدای گریش خفه شده بود
اون نمیتونست صداها رو بشنوه و دلتنگیش به حدی رسیده بود که گذاشت تو سیاره سبزش با بابا هریش زیر درخت سبز نشسته بودن
سیبهای سبز درخت رو میکنن و بابا هریش با فوت سبز رنگش اون سیب رو تمییز کرد،لیام گاز بزرگی از سیب سبز زد و به گوشت سبز رنگ میوه خیره شدبابا هریش موهاش رو نوازش میکنه و لیام به بابا هریش میگه زین مرده
خون زین قرمز نبود و لیام میتونست پرواز پروانههای طلایی رو دور سرشون ببینه
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...