۶۲ ووت
اشک درشتی از چشمای سبزش پایین افتاد و به صورت پسرش خیره شد،سایهی اون کمربند احمقانه رو صورت لیام قلب هری رو به لرزه درآورد
اگه لیام رو خوب کنه بعدش خودش میره،هری خلاص میشه
هری فقط میخواد از بچش محافظت کنه و کجای دنیا گفتن محافظت از بچه کار بدیه؟هری میدونست ظلم بزرگی در حق لیام داره انجام میده اما آدمای لعنتی تو این شرایط نیستن،اون لعنتیها تو شرایط هری نیستن و هری قرار تا آخر دنیا فرزندکش به نظر بیاد و همه ازش متنفر بشن اما کی محبت و عشق مردم براش اهمیت داشت که حالا از کارش پشیمون بشه؟اون داره با دستای خودش زندگیش رو خفه میکنه،هری نمیتونه
هری نمیتونه تقلای لیام برای نفس کشیدن رو ببینه،صورت قرمز شدش برای بدون اکسیژن بودن رو ببینه و مصمم باشه برای کاری که میخواد بکنههری مزخرفترین بابای دنیاست،لعنت به هری که نمیتونه با پسرش مهربون باشه و درمانش کنه
لیام داره تو این بیماری جون میده،اگه اونا پسرش رو ازش بگیرن هری هم میمیره اما قرار نیست اونا کنار هم باشنلیام و هری خوب نمیشن و اونوقت مریض از این دنیا میرن و اونجا از هم جداشون میکنن
عصبی دستاش رو پایین میندازه و کمربندی که روی زانوهاش افتاده بود رو با ناخنهاش فشار میده و دندوناش از فشار روی هم کمی درد گرفته بودن
هری ناتوان بود،اون بازم ناتوان بود و نمیتونست برای پسرش تصمیم بگیرهتهه قلبش میدونست اون کاری که میخواد انجام بده کشتنِ،اون میخواست پسرکش رو بکشه و هر اسمی روش بخواد بذاره بازم کشتنه،هری داشت نفسهای خودش رو قطع میکرد
اما هری این کار رو میخواد بدون درد انجام بده،اون نمیخواست لیام درد تیغ اون شمشیر برنده رو بچشه
هری نمیخواست لیام اون درد رو بچشه و باید به پسرش کمک میکرد،اون باید خودش و پسرش رو خلاص میکرد تا درد نکشن
اون شمشیر حق نداشت گوشت و تن لیام رو لمس کنه،حق نداشت خون لیام رو بچشه،اونا حق نداشتن درد زندگیه هری رو ببینن
با بالا آوردن کمربند به صورت لیام خیره شد،چشمای آبیای که حالا باز بودن و دستای هری رو دنبال میکردن
پسرش بیدار شده بود،لیام بیدار شده بود و هری میترسید پسرش دیگه نخوادش
از چشمای آبیش مشخص بود که میدونهاگه لیام ردش کنه همین الآن با کمربند خودش رو خفه میکنه و هری این کار رو میکنه و درنگی برای این کار نداره
لیام زندگیش بود و اگه لیام دیگه هری رو نمیخواست پس زندگیه هری باید تموم میشد
باچشمای شرمندش به آبیهای لیام خیره میشه،لیام آبدهنش رو قورت داد و کمی بیشتر به قفس چسبید،میخواست خودش رو به هری نزدیک کنه
اون نیاز داشت بابا هریش رو لمس کنه،اون پسره خوبی بود و حالا جایزش رو باید میگرفت
لیام از هری دور بود و حالا نزدیک بود پس برای فاصله گرفتن از بابا هریش هیچ قصدی نداشت
DU LIEST GERADE
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...