فلش بک
با چشمای عسلیش از دوربین به اتاق کوچیک خیره میشه
اتاقی که اون پسرکوچولوی چشم آبی بدون حرکت به در چشم دوخته بود و زانوهاش رو تو شکمش جمع کرده بود
پاهاش رو دراز میکنه و با برداشتن سیگارش از تو پاکت با فندک سیگار رو روشن میکنه
با نیمهباز کردن دهنش حالا اون دودا از بین لبهاش خارج شدن و زین خیره به مانیتور جلوش به اون پسربچه نگاه میکنه
سکوت تو اتاق حاکم بود و میتونست چشمای پسر به در رو ببینه
اون پسر بدون هیچ تکونی بدون اینکه پلک بزنه یا چیزی بخوره از دیشب به در خیره شده بود و هیچی نگفت
از دیشب داشت به پسرک نگاه میکرد دقیقا بعد از یک ساعت که به در کوبیده بود و جیغهاش کل اتاق رو برداشته بودن زین دوربین رو خاموش کرد و الآن یک ساعتی میشد که بیدار شده
با اینکه نمیدونست پسر خوابیده یا نه اما میدونست منتظره
اون منتظره باباش بود و اونا هنوز باباش رو براش نبرده بودن
دندوناش رو بهم فشار میده،تنها کاری که میتونست همین بود،زین نمیتونست بره تو اون اتاق و به اون پسر کمک کنه
اون پسر هیچی بلد نبود،تو چشمای آبی پررنگش هیچی نبود و زسن میتونست دنیای خالی سبز پسر رو ببینه
چشمایی که معنای سیاهی رو نمیدونست اما از همهی چشما بیشتر میترسید وقتی سیاهی میومد
برای اون پسر دنیای بدون بابا هری سیاهی بود،از اون آدما میترسید و تو دنیاش فقط با سه حرف ساخته شده بود
هری!سه حرفی که همهی دنیای لیام بودن و زین حتی از پشت مانیتور هم میتونست ببینتش
دنیای لیام با هری شروع شده بود،چیزی غیر از هری بلد نبود و نمیتواست بلد باشه
به پسری که با پشت دست بینیش رو پاک کرد خیره میشه و با شنیدن صدای کشیده شدن پاشنهی بوتهایی روی زمین چشمغرهای میره
زین:شب حجلت با ژوپیتر نیست احمق که داری اینطوری میای تو اتاق ۱۰۰۰بار گفتم وقتی داری پاهای فاکیت رو تکون میدی نکشیشون رو زمین ایزمای ایکبیری
زین غرغر میکنه و به راجری که سیگار رو از دستش کشید میگه
زین به دستش نگاه میکنه و صندلی رو به سمت راجری که خمیازه کشید و موهای بلند شدش رو به کناری زد
زین به لباسهای خاکی راجر نگاهی کرد و با دست به سینه شدن به چشمای عسلی خبیثش خیره شد
چشمای راجر همیشه برق میزدن و زین به چشمای عسلیه برادرش خیره شد
راجر:میتونم پرت کنم همش به فکره سکسمی زیز
BINABASA MO ANG
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...