فلشبک
با شنیدن صداهای جیغ بلند پسرک و کوبیده شدن در از راهرو به سمت زیرزمین پاتند میکنه
صدای فریادهای اون پسر که التماس میکرد بره پیش پسرش رو میشنید اما اونا بهش گوش نمیدادن و این باعث شد چشمغرهای بره
کلید پشت در رو میپیچونه و به آرومی در رو هول میده و میتونه چشمای آبیه سرخی رو ببینه
پسرک مو بلندی که چتریهای طلایی خرماییش توی صورتش ریخته بود و از شدت گریه گاهی هقهق میکرد
پسر قدش از زین کوتاهتر بود و چتریهای حالتدارش حسابی شلخته شده بود و انگار یک مشتی محکم اونا رو نگه داشته بود و بعد ولشون کردن،قطعا کاره اونا بود برای جدایی پسر کوچولوی مرموزی که زین تازه از نزدیک دیده بودتش
از چشمای آبی طوفانیش مروارید بیرون میومد و بعضیاز اون مرواریدا با آبی بینیه پسرک که راه افتاده بود قاطی میشدن و از بین لبهای گوشتیرنگش توی دهنش میرفتن
لیام دنبال بابا هریش میگشت،امروز تولد ۱۵سالگیه لیام بود و بابا هریش قول داده بود باهاش کارتون شیرشاه ببینن اما اونا اومدن و بابا هریش رو بردن
لیام دوست نداشت مثل سیمبا باباش رو از دست بده و اونا بردنش
به چشمای عسلیه زین خیره میشه،زین تو اقیانوس چشمای لیام گم شده بود و هیچ چیزی نمیتونست ببینه،اون تصویر خودش رو میدید
چشمای لیام الماس اقیانوسیای برای زین بود،اون چشما هیچ چیزه استثناییای نداشتن و سادگی نگاهه لیام باعث شده بود زین غرق بشه
اون پسر با چشمای درشت آبیرنگش که سرخ شده بود به زین خیره شده بود،لبهاش رو جلو داده بود و کمی از زین فاصله گرفت اما ارتباط چشمیش رو با زین قطع نکرده بود
پسر ترسیده بود و به زین اعتماد نداشت،آدم جدیدی که تازه دیده بودتش و هرکسی که تاحالا دیده بود به بابا هریش آسیب زده بود
پسر سردش شده بود و گلوش کمی درد گرفته بود اما چیزی نمیگفت لبهاش رو تو دهنش برده بود و عقبگرد کرد،زین غرق تو اقیانوس چشمای پسرک فقط بهش خیره شده بود و گاهی به اطراف نگاه میکرد
اون ابریشمهای نرم طلایی خرمایی ترکیب جدیدی تو رنگها برای زین بود،لبهای گوشتی رنگش که حالا صورتیتر شده بود و دماغ کوچولوی فندقیش که کمی بزرگ بود،پسر وقتی لبهاش رو تو دهنش کشید چال کوچولویی توی لپهای نسبتا پرش به وجود آورد و هوش از سر زین برد
اون پسر قطعا یه موجود فرازمینی بود و زین کمی احساس گرما میکرد
آدمی نبود که زود تحتتاثیر قرار بگیره اما اون چشمای آبیه پررنگ جادویی داشت که زین نمیتونست از خیره شدن به اون چشما دست بکشه،چشمای آبیش حالا شفاف بودن و زین میتونست قسم بخوره چشمای آبیه پسر پررنگترین آبیای هست که دیده
YOU ARE READING
My Son (LARRY & ZIAM) Complited
Fanfictionبه پسر کوچولوش که سرش رو پایین انداخته و چشمای آبیش رو نمیتونست ببینه،سرش رو بالا آورد و بوسهای روی پیشونیش گذاشت هری:باید پسرم بمونه اینجا لویی با اخم به سمت اونا میره و بعد از اینکه هری رو هول میده اخمی میکنه لویی:بعد از ۲۰ سال برگشتی با پسر اح...