_ این عطرو دیگه استفاده نکن.
_ چرا؟
نگاه متعجب تهیونگ باعث شد به سردی ادامه بده:
_ چون ازش متنفرم و نمیخوام اون عطر لعنتیو از رو تن تو حس کنم.با گفتن این حرف تکیهش رو به دیوار سرد پشتشون داد، متوجه سنگین شدن سرش و نامتعادلی رفتارهاش شده بود و نیاز داشت که به اتاقش بره تا از اون قرص های لعنتی استفاده کنه. تهیونگ که از تغییر ناگهانی لحن جونگکوک گیج شده بود، با شک جواب داد:
_ عطر نیست، بوی گُله.جونگکوک با شنیدن اين حرف ابرویی بالا انداخت و بعد از مکث طولانی که داشت با جدیت پرسید:
_ اسمش؟_ یاس سفیده، گل مورد علاقم.
تهیونگ نیم نگاهی به جونگکوک که بدون هیچ حسی بهش خیره شده بود انداخت و بعد با تردید ادامه داد:
_ برات آشنا بود؟ مادرت... دوستشون داشت نه؟سکوت پسر و اخم پررنگش باعث شد تهیونگ زیرلب بپرسه:
_ میدونی یاس سفید چه معنی داره؟جونگکوک اعتنایی بهش نکرد و تهیونگ با لحن آرومش ادامه داد:
_ من دوستت دارم اما اگر تو من رو نخوای، هیچ عشقی بینمون شکل نمیگیره._ چرا باید بهت اعتماد کنم؟
با شنیدن لحن صریح و ناگهانی جونگکوک به سرعت به سمتش برگشت اما حرفی نزد که جونگکوک ادامه داد:
_ من بلد نیستم و شاید میترسم که یادش بگیرم، همونطور که تو هم از سیگار کشیدن ترسیدی و نخواستی که امتحانش کنی._ اما تو مجبورم کردی...
_ پس تو میخوای باعث بشی؟ که منم امتحانش کنم؟
تهیونگ متوجه رفتارهای غیرعادی پسر شده بود و مطمئن بود که تو حالت عادی و همیشگیش قرار نداره وگرنه نمیتونست این جونگکوکی که با لحن نرمی باهاش صحبت میکرد رو باور کنه.
_ میتونی بهم اعتماد کنی؟
جونگکوک نگاهش رو به سقف داد و با لحن صادق و خستهای زمزمه کرد:
_ جای تمام اعتماد کردنهام هنوز درد میکنه._ شاید... شاید اینبار آروم بشی و اون زخمها از بین بره، میخوای بذاری من روش مرهم بذارم؟
پسر لبهاش رو با زبونش خیس کرد و نگاهش رو به قهوه های معصومانه ی تهیونگ داد. لحن پر از آرامشش شبیه یه داروی آرام بخش عمل میکرد و حس میکرد اونقدر مطیع پسر شده که تصمیم به حرف زدن گرفته:
_ اگر فقط تشدیدش کنی چی؟جمله ی منظوردارش تهیونگ رو به شک انداخت و دلایلی که مجبورش میکرد اونجا باشه مثل یه فیلم از جلوی چشمهاش رد شد، با مکث کوتاهی جواب داد:
_ پس دست هام رو پیشت جا میذارم؛ میتونی اگه دردت گرفت، فشارشون بدی.- 🌱
Coming Soon!!
YOU ARE READING
| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |
Romance" فقط یه لحظه... بذار فراموش کنم که تو گناهِ منی، بذار ببوسمت و بعد... تو جهنم با این لحظه زندگی کنم." به آرومی زمزمه کرد و لبهاش رو روی لبهای داغ جونگکوک فشرد، دستهای زخمیش رو دوطرف صورت مردونهش گذاشت و لبهاش رو شبیه به اکسیژن توی هوا بلعید...