بدون اینکه نفس حبس شدهاش رو بیرون بده لب پر نبضش رو بیاختیار به دندون گرفت و همونطور که دستهاش از شنیدن صدای ترسناک و لحن جدی جونگکوک یخ کرده بود، فشار آرومی به زانوهاش آورد و ازش فاصله گرفت.
جونگکوک نگاهی به نیم رخ آشفتهی تهیونگ کرد و با باز و بسته شدن در و خارج شدن پسر درحالی که از رفتارش احساس رضایت پیدا کرده بود، دستش رو روی چشم هاش گذاشت و با وجود اینکه میدونست قرار نیست هیچ اتفاقی پشت پلک هاش بیوفته، چشم هاش رو بست.با گذشت چند دقیقه ضربه ای به در خورد که جونگکوک ابرویی بالا انداخت و خیره به در اتاق موند که با باز شدنش دوباره قامت تهیونگ نمایان شد. درحالی که سعی میکرد گیجیش رو پنهان کنه، بدون تردید پوزخندی زد:" پشیمون شدی؟"
تهیونگ بدون اینکه حرفی بزنه نگاه از جونگکوک گرفت و با سینی توی دستش وارد شد. فنجون رو روی میز کنار تخت گذاشت و آروم لب زد:" دمنوش گیاهیِ شقایق. کمک میکنه صداهای ذهنت آروم بشن."
با گفتن این حرف بدون اینکه منتظر عکس العملی از سمت جونگکوک باشه به سرعت عقب گرد کرد و از اتاق خارج شد. خودش رو روی تخت گرمش کنار جیمین انداخت و زیر پتو خزید و با فشردن چشمهاش روی همدیگه سعی کرد ترسی که ناگهانی از برخورد با جونگکوک تو وجودش رخنه پیدا کرده بود رو، فراموش کنه.
***
" هی ماشین لباسشویی."
با شنیدن صدای آشنای پسر پوفی کشید و با کلافگی به سمتش برگشت:" ماشین لباسشویی دیگه چه کوفتیه؟"
یونگی نیشخندی زد و با تفریح دستش رو داخل جیبش فرو برد و خیره به فنچ روبهروش جواب داد:" هم مثل ماشین همه چی رو میخوری و هم خوب لباس میشوری. به نظرم بهت میاد."
در حالی که از لفظ به کاربردهی یونگی عصبی شده بود، اخم غلیظی کرد و با عصبانیت از بین دندوناش غرید:" ترجیح میدم یه ماشین پرخورِ مفید باشم تا یه موش قهوه ایِ آب کشیده."
و بعد راضی از اخم غلیظ یونگی، لبخندی زد که پسر قدمی به سمتش برداشت و با لحن ترسناکی گفت:" هنوز یادم نرفته اون بچه بازی مسخرهت رو."
" من کاری نکردم."
" باید باور کنم که آب کثیف توی اون سطل کاملاً ناگهانی رو بدنم خالی شد؟"
" وقتی مثل انسانهای دورهی اسارت با لگن لباس میشوری، باید به اینم فکر کنی که لگنِ پر از آب چقدر میتونه سنگین باشه! کور نبودی و دیدی که سنگین بود و نمیتونستم بلندش کنم."
یونگی پوزخندی زد و همونطور که بیتوجه به کنایهش، اندامش رو به دیدهی تمسخر برانداز میکرد، با کنایه گفت:" از بازوها و پاهای استخونیت مشخصه."
جیمین عصبانی از به تمسخر گرفته شدنش توسط اون پسر بیعقل، با حرص بهش توپید:" من یه رقصندهام و باید لاغر باشم احمق."
YOU ARE READING
| 𝘙𝘦𝘥𝘶𝘤𝘦𝘳 ꜱᴛᴏʀʏ 🌱 |
Romance" فقط یه لحظه... بذار فراموش کنم که تو گناهِ منی، بذار ببوسمت و بعد... تو جهنم با این لحظه زندگی کنم." به آرومی زمزمه کرد و لبهاش رو روی لبهای داغ جونگکوک فشرد، دستهای زخمیش رو دوطرف صورت مردونهش گذاشت و لبهاش رو شبیه به اکسیژن توی هوا بلعید...