"قصر Dark moon"
_هیییی بلند شو احمق چقدر میخوابیییی...تو که به خواب نیاز نداریباصدای بلند خواهرش به خودش اومد و یکی از چشماش را به آرومی باز کرد و چشم غره ی بدی به جنی رفت
_بلند میشی یا حاملت کنممممم؟
جه بوم با عصبانیت از تخت بلند شد و دنبال جنی دوید و البته که جنی هم در کسر ثانیه با استفاده از سرعت فراطبیعی خودش در میان جنگل ظاهر شد و با لبخند شیطونی که به لب داشت پشت یکی از درختای جنگل قایم شد و منتظر برادر گند اخلاقش شد تا بتونه دوباره به اعصابش برینه:/
جه بوم هم با عصبانیت و نگرانی توی جنگل دنبال جنی می گشت و فریاد میزد
+کجایی هاننن؟ مگه نمی خواستی منو حامله کنییی؟ چی شد ترسیدییی؟
جنی هم پوزخند خبیثی زد و زیر لب گفت:
_آره احمق جون قصدم همینه ولی تا وقتی که نقشه مو عملیش نکنم قرار نیست خودمو بهت نشون بدمبعد از خنده ی آرومی که از به یاد آوردن نقشه اش کرد با سرعت فرا طبیعیش به سمت دریاچه رفت وبا خنده ای شیطانی که زد خودشو خیلی اروم توی دریاچه پرت کرد و شروع به جیغ داد کرد و منتظر موند تا برادر بدبخت و فلک زده اش خودشو نشون بده...
با ظاهر شدن جه بوم دوباره نمایش شو شروع کرد و برای اینکه جه بوم شک نکنه چند بار تو آب دست و پا زد و بعد لب پایین شو آروم گاز گرفت تا جلوی خنده اشو بگیره تا جه بوم صدای خنده های ریزشو نشنوه
جه بوم هم با نگرانی و ترس به وضعیت جنی نگاه کرد و با ترس گفت:
+ص..صبر کن..الان..الان یه جوری..کمکت میکنم
جه بوم با ترس و تردید یه نگاه به آب زلال دریاچه و یه نگاه به جنی انداخت و قبل از اینکه تصمیم بگیره جنی دستشو گرفت و توی آب انداختش!
زمانی که جه بوم سعی کرد دستشو از حصار دست جنی آزاد کنه جنی ناگهان دستشو روی سر جه بوم گذاشت و بدنشو توی آب فرو کرد !
پسر مو مشکی با عصبانیت غیر قابل تصورش از کف دریاچه بلند شد و با آخرین زوری که داشت موهای بلندو مشکی و زرشکی جنی رو کشید... و توجهی به فریاد پر دردش نکرد
و بعد از چند ثانیه بالاخره توجه شونو به هیونجینی که با بی تفاوتی کنار دریاچه قدم میزد دادن!
و در جواب یه نگاه خالی که هیچ حسی رو نمیشد از توش خوند رو از پسر مو بلوند دریافت کردن_ نمیخواین این کارای مسخره و بچه گونه اتون رو تموم کنین؟ اصلا کسی هم هست که باور کنه شما شاهزاده این؟!
هیونجین با لحن سرزنشگری گفت و مسیرشو به سمت قصر تغییر دادو نگاه ترسناکی که باعث میشد موهای بدن هر کس سیخ بشه هم زمینه حرفش کرد ، که باعث شد جه بوم موهای جنی و جنی هم موهای جه بوم رو ول کنه و با آرومی و مظلومی به سمت لبه دریاچه بره و دست جه بوم رو بگیره و از دریاچه بیارتش بالا، وقتی دوتاشون از دریاچه بیرون اومدن به سرعت محو شدن تا مورد حمله ی پسرعموشون قرار نگیرند!
.....
~دوباره به اون خیره شدی؟
*مگه کاری جز اینم از دستم بر میاد؟
~من تمام این سال ها شاهد نگاه های غمگینت بهش بودم اگه انقدر دوسش داری پس چرا برنمیگردی پیشش؟
.......
بالاخره بعد از مسیر طولانی ای که از سئول تا اینجا طی کرده بودن،به جنگل نیمه شب رسیدن...خب قطعا برای مارک هم مثل بقیه سوال بود که چرا اسم این جنگل نیمه شبه ؟! و خب شایعه های مختلفی هم در مورد این جنگل مرموز و زیبا شنیده بود
"بخاطر اینکه میگن بهترین منظره رو برای تماشای ماه توی نیمه شب رو ،این جنگل داره""اممم ،نمیدونم راستش منم خیلی در موردش کنجکاوم ولی مامان بزرگم میگه توی این جنگل سالها پیش اتفاقات وحشتناکی رخ میده که کسی ازش خبر نداره"
"اوه مارک...خب پسر مثل اینکه توعم در این مورد کنجکاوی ،من شنیدم بخاطر نیمه شبای ترسناکشه،خلاصه ک خدا میدونه زنده می مونیم یا نه،فکنم برای همین مارو آوردن اینجا اردو تا نصف شب همه مونو ب فاک بدن :|"
اگه میخواست به نظریه های همکلاسی های احمق و دیوونه اش گوش کنه تا الان بهتر بود خودشو دار میزد تا به این چرندیات اون مریضای روانی فکر کنه...
حالا که داشت اون جنگل رو از نزدیک میدید...بنظر میومد حرفای دوستاش چرت و پرت بوده چون اونجا کاملا عادی و البته بی نهایت زیبا بود...
به هر جهت مارک آدم ترسویی نبود و از طرفی براش اهمیتی هم نداشت!...
•هی نمیخوای بریم چادرمونو بزنیم؟دوساعته زل زدی ب منظره رو به روت ،درسته خوشگله ها ولی توعم دیگه داری زیادی مریضای مادر زادبه افق نگاه میکنی:/ناخودآگاه با شنیدن چرت و پرتای کیوت جکسون لبخندی روی لب هاش شکل گرفت..
^تو فکر بودم جک،در هر صورت بند و بساط تو جمع کن بریم سمت اردوگاه
مارک با صدای بلند گفت و با قدمای بلند از جکسون دور شد
•هی ....احمق صبر کن منم بیام............
"قصر dark moon"+شانس آوردی هیونجین اومد و باعث شد تا دست از سرت بردارم ولی دفعه بعدی باید با موهای بلند و نازنینت خداحافظی کنی جن!
جه بوم با عصبانیت ساختگی گفت و نگاه شو ب خواهرش که از شدت سرما شروع به لرزیدن کرده بود داد
_بب...ببخشید ...میدونم خیلی ازم ناراحت شدی...من...من فقط حوصلم سر رفته بود و ...من ...متاسفم!جه بوم با تعجب به چهره ی مظلوم خواهرش نگاه کرد...این واقعا خواهر خودش بود؟
+هی جنی واقعا خودتی؟!و در عرض چند ثانیه ،این جنی بود سرشو به آرومی تکون داد
و چند قدم از جه بوم فاصله گرفت و روی دومین پله ی مرمری قصر ایستاد
_در هر صورت ،نمیدونی چقدر اسکل کردنت کیف دادجنی گفت و نخودی خندید
و با اولین قدمی که جه بوم برداشت ،از جاش پرید و در کسری از ثانیه روی آخرین پله ایستاده بود!
+لعنت...این جا به جا شدن در ثانیه ات داره میره رو مخم!جنی آروم خندید و دسته ای از موهای زرشکی رنگشو پشت گوشش فرستاد
_خب چیکار کنم؟قدرتم سرعته دیگه!
+چیششش
_ویشششش
_اممم داداش من میرم لباسمو عوض کنم ،راستی ذخیره ی خون مون تموم شده دم غروب با هیونجین آماده باشین بریم شکار...جنی تند تند و پشت سرهم گفت و قبل از اینکه جه بوم فرصت کنه جواب شو بده جنی دیگه اونجا نبود!
+هوووف...از دست تو !
جه بوم با لبخند گفت...
البته که واقعا از دست جنی عصبانی نبود !برعکس خوشحال هم بود....
خواهر کوچولوش بالاخره بعد از مدت ها سر به سرش گذاشته بود و این نشون میداد حالش کمی بهتر شده و چی از این بهتر!پسر مو مشکی همونطور ک لبخندشو حفظ کرده بود به سمت اتاقش راهی شد
قرار بود بعد از مدت ها با خواهرش و هیونجین برن شکار !...خب خب سلام به همتون☺️😂♥️
این اولین فیکمون تو واتپده اما قبلا سه سال توی تلگرام فعالیت داشتم 😶😂
و اینکه هر چهار تا کاپل اصلی هستن♥️
امیدوارم بتونیم همراه هم باشیم و اینکه خوشحال میشیم نظراتونو بهمون بگین
لاو یو ال💋🤧
YOU ARE READING
The moon is the color of blood
Vampireخلاصه: شاهزادگان تنها بازمانده های خاندان سوم اصیل زاده ها یعنی جنی و جه بوم تصمیم میگیرن تا به کمک پسر عمویشان هیونجین ... بازمانده های پنج خاندان اصیل خون آشام ها را که در حمله ی گرگینه ها از بین رفتند را،دوباره کنار هم جمع کنند اما آیا می توانن...