part 4

208 49 12
                                    

Jennie

_ چشمام درست میبینه؟ انگار این چند روزه شاهزاده های خاندان سوم راه گم کردنو یه سری به ما زدن
جه بوم تک خنده ای کرد و به حالت جدیش برگشت
_ راستش اومدم چندتا سوال ازت کنم
_ چی شده؟
جه بوم یکی از ابروهاشو بالا برد و گفت
_ الا مگه تو پری محافظ جنگل نیستی؟ببینم اصلا از مشکل بین قلمرو ها خبر داری؟

الا من و من کرد و گفت
_آمم من رفتم رفتم سرشون
_ الا به من دروغ نگو به هرکس بتونی دروغ بگی میدونی که نمیتونی به من دروغ بگی

_خب ..خب من این چند روزه خیلی کار داشتم و راستش نتونستم برم بهشون سر بزنم
+چیی شوخی میکنی؟واقعا نرفتی بهشون سر بزنی؟ واقعا که الا چقدر بی تفاوتی
جه بوم دستشو رو شونم گذاشت و آروم زمزمه کرد آروم باش
_ ببخشید ولی خب مگه چی شده؟
_ لعنت تو خودت اون آدما رو پیدا کردی بعد از مشکل مرزا خبر نداری؟
×چی؟
_ این چند روزه ۳ تا آدم تونستن از مرزا رد شن و غیر از مرزا ..هیونجین..هیونجین گم شده میخوام ببینی میتونی پیداش کنی یا نه
_ و..واقعا؟ هیونجین گم شده؟؟؟شتتت مرزای کوفتی حالا اون آدمای فضول کجان؟
+ توی قصرن..
_قصرررر؟شما باید اونارو بیارین اینجا تا من..
_ چرا میری توی حاشیه الا؟ هانن؟ دارم بهت میگم الان باید بریم ببینیم چه اتفاقی برای این مرزای لعنتی افتاده
الا سرشو انداخت پایین و گفت
_ درسته باید بریم سراغ مرزا
.....
×وات د فاکککک؟؟؟؟
جه بوم داد زد
_ چی شده؟؟؟
_موجودای قانون شکن همیشگی گرگینه ها
_ چی شده الا درست توضیح بده ببینم گرگینه ها چه غلطی کردن؟
×اینکار.. فقط از دست یه گرگینه بر میاد در واقع از دست یه خرابکار با کمک افسونگرا ولی نمی دونم برای چی...اخه به چه دلیل کوفتی باید مرزا رو از بین ببرن
_ الان اصلا وقت ندارم ببینم اون عوضیا به چه دلیل فاکی مرزا رو خراب کردن الان هیونجین برام مهم تره فقط بگو چقدر طول میکشه که درست شن؟
×نمی دونم شاید ۲ یا ۳ روز شایدم ۱ هفته..
+لعنت...اون هیونجینههه ....چطوری اینقدر ریلکسی؟
_تا اونموقع باید خیلی مراقب باشین ممکنه گرگینه ها بفهمن کجایین و بهتون حمله کنن..
خب حالا بیاین بریم ببینم میتونم هیونجین رو پیدا کنم یا نه..
بعد از حدود ۱ ساعت‌ که منتظر‌ بودیم ببینیم میتونه الا بفهمه هیونجین کجاست یا نه الا با نگاهی که توش ناامیدی موج میزد بهمون نگاه کرد
_ چی شد الا پیداش کردی؟
_متاسفم...نتونستم پیداش کنم درکل انگار آب شده رفته تو زمین هر جور ارتباطی میخوام باهاش بگیرم نمیشه حتی نمیتونم بفهمم کجاست درکل تمام ارتباطاتش از بیخ و بن قطع شده
_ اهههه شتتتتت چرا این روز لعنتی تموم نمیشه؟؟؟ خدااادارم دیوونه میشممم
+ یعنی هیونجین..گم شده؟ یعنی ممکنه گرگینه ها دزدیده ..باشنش؟
_متاسفانه آره.. ممکنه‌..
_ لعنت...حالا باید چیکار کنیم؟ الان باید بریم قصر جنی فردا صبح خودم دنبالش میگردم ... مطمئنم هیون از پس خودش بر میاد
+ نه جه بوم همین امشب باید دنبالش بگردیم ...یعنی چی که بر میاد؟
_ فعلا بیا بریم بعدا باهم صحبت میکنیم
دستمو گرفت و همونطوری که داشت منو دنبال خودش میکشید روشو به الا کرد و گفت
_ الا تمام پری هارو خبر کن و برین نزدیک مرزا ...اگه خبری از هیونجین شد بهمون خبر بده فعلا
+ جه بوم چرا اینطوری میکنی

_ دیوونه ای جنی؟ میخوای سه تا آدمو تو قصر تنها بزاریم که قصرو به آتیش بکشن وخودمون دوتا بریم دنبال هیونجین؟ فردا خودم تنها میرم دنبالش
+ وای اصلا حواسم به اون سه تا نبود ولی آخه هیونجین...پس منم باهات میام
جنی با بغض گفت
_ نه جنی ممکنه گرگینه ها به قصر حمله کنن و اون سه تارو بدزدن
+ واوووو ببین کی نگران ادما شده همون کسی که حالش از آدما بهم میخورد
_ چرت و پرت نگو جنی من نگرانشون نشدم نگران اینم که اون سه تا شل مغز دهن لق بگن ما کجاییم و اونا بیان دنبالمون
+ جه بومم برو بروو منکه میدونم نگرانشون شدی یه جوری حرف میزنی و میگی گرگینه ها میان دنبالمون انگار یادت رفته ما اصیل زاده های دارک مونیم
_ جنی خفه شو سرم درد میکنه امروز به اندازه کافی حرص خوردم دیگه نا ندارم با تو کل کل کنم
بازوشو گرفتم و بهش نگاه کردم و گفتم
+ نه تا نگی دلت براشون سوخته من ولت نمیکنم
جه بوم یه چشم غره ای رفت
_ ولم کن جنی حالم خوب نیست سرم خیلی درد میکنه
لب پایینمو جلو دادم و با یه نگاه غمگین سرمو انداختم پایین و راه افتادیم
.......

Hyunjin

با دردی که توی پاهام حس کردم چشمامو به آرومی باز کردم
× به هوش اومدی؟
چشمام تار میدید نمیتونستم تشخیص بدم اون کیه
×چندبار بهت گفتم مراقبش باش؟وقتی گرگینه ها داشتن بهش حمله میکردن نجاتش دادم
+لعنت به اون اشغالا....اونا همه چیزو از مون گرفتن....الان حالش خوبه؟
صدای پر درد و لرزونی گفت
صداش چقدر برام آشناست...
×آره زهرو از پاش خارج کردم فعلا حالش بهتره داره بهوش میاد
دستی صورتمو نوازش کرد...
چند بار پلکامو بهم زدم تا دیدم شفاف شه که..
...اون..اون زنده است؟ اما..مگه میشه؟ نکنه من مردم؟ با تعجب بهش نگاه کردم ..
_ف..ف..فیلیکس؟

The moon is the color of bloodWhere stories live. Discover now