Jennie
توی حال خودمون بودیم که صدای بلندی از قصر اومد...
_مامانننن....مارکییی...کمککک
با تعجب به هیونجین نگاه کردم که اونم متقابلا با تعجب بیشتری بهم نگاه کرد
_اون آدم ها...
_باید بریم!
Jinyoung
_ماماننن...مارکییی...کمککک
با وحشت از خواب پریدم
_توهم شنیدی جین؟
_اره..میگم صدای جکسون نبود؟
پوکر چندتا پلک زد بعد انگار تازه فهمیده باشه چی میگم داد زد
_ فاکککک پاشو جینننن پاشووو ،جکسون دوباره یه گوهی خورده!
_ من میدونستم این بشر بخاطر غذا آخر یا مارو میکشه یا خودشو
داشتیم راه می افتادیم که با دیدن دو جفت چشم توی تاریکی برای بار هزارم شلوارمون رو کثیف کردیم
_صدای شما بود؟
فکر میکنم همون دختر خون اشامس
_نه..صدای جکسون بود..
_اگه دیر بجنبین باید جنازه دوست تونو از زیر دست جه بوم کشید بیرون!
جنی با صدایی که ب طرز عجیبی گرفته و وحشت زده بود گفت
منو و مارک بهم نگاه کردیم
_میشه بگی دقیقا چی شدهه؟؟
_دنبالم بیاین..
دنبالش راه افتادیم که رسیدیم به یه جای متروکه و تاریک که جنی دری که فک کنم مال یه انباری بود رو باز کرد ،یه زیر زمین!یاخدا ...پله هاشم شیشه ایه
با وحشت از پله ها گذشتیمو بالاخره فضای نیمه تاریکی که انتظارش رو نداشتیم پیدا شد!
یه انبار مشروب؟یا شایدم خون؟!اما چیزی که توجهم رو جلب کرد اون شاهزاده ی خون آشام بود،با دهنی خونی!
_چیکارش کردی عوضییی برو اونورررر
مارک که عقب تر از من بود با داد من با سرعت اومد کنارم و با عصبانیت یقه جه بوم گرفت و بهش نگاه کرد ،چه جرعتی داره:/
_روانی چرا کشتیششش؟؟جواب بدهههه لعنتییی
_دست تو بکش بی سر و پا،نمرده فعلا!
_جه بوم چی شده؟
جنی پرسید_خون ملکه ی پری هارو کوفت کرد
با حرفی که زد چشمای جنی تیره تر شد...فقط خدا میدونه اون خون چی بوده ک اینقدر عصبین
_ احمق آخه یکی نیست بگه هرچی که دیدی نباید
بریزی تو اون شیکمت کمارک با گریه گفت و بالای سر جکسون بی هوش نشست
YOU ARE READING
The moon is the color of blood
Vampireخلاصه: شاهزادگان تنها بازمانده های خاندان سوم اصیل زاده ها یعنی جنی و جه بوم تصمیم میگیرن تا به کمک پسر عمویشان هیونجین ... بازمانده های پنج خاندان اصیل خون آشام ها را که در حمله ی گرگینه ها از بین رفتند را،دوباره کنار هم جمع کنند اما آیا می توانن...