1-2

6.9K 890 166
                                    


1-fucking hunter
*شکارچی لعنتی
2-gift
*هدیه
---------

JK'S POV

طراوت سبزه زار روی پاهاش و بین خز ابری رنگش بهش حس زندگی میداد

(کوک کل زندگیش رو دور از آدما زندگی کرده و اسم رنگارو نمیدونه و اونارو به اشیاء اطرافش تشبیه میکنه )

دوباره سر خم کرد و با بینی مثلثی شکلش بین علف هارو گشت

بازم هیچی ،بازم اون گیاه خوشمزه روییده نشده
از اینجا تا قلمرو اجدادش زیاد راه بود

اون همیشه همینکرارو میکرد
-دوری کردن-
طایفه اش یه امگای نر نمیخواستن
یه عجیب الخلقه که بارور نیست
نمیتونست زندگی کنه
حتی نمیتونست خودش رو کاملا تبدیل کنه و وقتی تبدیل میشه گوش هاش و دمش از جاشون تکونی نمیخورن

بدن انسانیش رو بیشتر دوس داره
اون میتونه راحت راه بره اما چیزی نداشت ک خودش رو بپوشونه
قدش هم بنظر متناسب بود!

اون حتی یه آلت هم داشت!که همقد داداشش بود

شاید هم همقد خودش!؟
اما توی زمستون تبدیل نمیکنه خودشو
راستی
آدما چطوری این سرمارو تحمل میکنن؟

دوباره خم شد و بویید و بویید تا اینکه!

حس بویاییش فرد خارجی

(منظورش اینه که فرد خرگوش و یا حیوون نیست)
رو تشخیص داد

اه بازم همون عوضی با اون بوی مسخرس
بوش مثل یه گیاه کپک زدس
نه نه
یچیز بدتر

با شنیدن صدای شلیک، گوشاش از ترس و هیجان لرزیدن
سعی کرد راهشو پیدا کنه و یا خودش رو قایم کنه اما

یه چیز ابری رنگ بین کلی چیز برگی رنگ البته ک معلوم بود

با تمام سرعتی ک از خودش انتظار داشت دست و پاهاشو تکون داد و به سمت مقر دوید
شکارچی مسخره بود

دنبالش میدوید و سعی میکرد اون پارچه رو روی سرش بکشه
تمام سعی اش رو کرده بود

پاهاش درد گرفته بود و دستای همرنگ اون گل،رنگش از اون رنگ خونی پر شده بودن

(دستای صورتیش پر از رنگ قرمز شدن!همین اول از ترجمش گیج شدم بای -اون گل :یه گل صورتی رنگ )

این قرار نبود تهش باشه
پس کی قراره به خونوادش ثابت کنه ک یه امگای نر هم تواناس
کی قراره به خودش و اطرافیانش و خونوادش نشون بده ک خودشم میتونه قلمرو خودش رو داشته باشه؟

این شکارچی احمق دوستش لیسا رو شکار کرده بود
اون دختر کیوت و خوشکلی بود و جونگکوک قلبش با یادآوری اون اتفاق درد میگرفت
اونا داشتن بازی میکردن
لیسا رفته بود تا هویج و فندق بیشتری گیر بیاره اما
نیومد
بعد از احتمالا اندازه یه حرکت زمین بدنبالش رفت

-𝐉𝐊 𝐁𝐔𝐍𝐍Where stories live. Discover now