4

3.6K 772 77
                                    

4-who?
*کی؟
--------

به ترتیب روز های شنبه تا دوشنبه هفته بعدش همینطوری برای خرگوش سفید گذشت

شب ها که همه میخوابیدند تبدیل میشد و برای خودش توی یخچال جشن میگرفت
کلی سیر میشد و دیگه از غذاهای کمی که اون احمق کوچولو براش میوورد ناراحت نمیشد

توی شب دهم جانگکوک که تبدیل شد
اون پارچه سه گوش رو جلوی عضو آویزونش گذاشت و گوشه هاش رو از پشت به هم بست
تمام کارهای آدمیزادی که یاد گرفته بود و شب خوری براش راحت تر شده بود

صبح ها همراه با اون عفریطه جادوگر به سمت کودکستانی که جانگکوک اسمش رو مجتمع احمق ها گذاشته بود میرفتند و ظهر که خانم سویون مشغول استراحت و تفریح بود اون توی خونه و باغ پشت عمارت گشت میزد
شب ها انیمیشنی رو همراه با اون پیرمرد میدیدن
دیشب بالاخره اون احمق اسم احمقانه ای رو روی جانگکوک گذاشت
درست بعد از دیدن اون سریال کارتونی مسخره
یوری روی یخ
یوری؟
جانگکوک از این اسم متنفر بود
اون احمق بود

کلمه احمق؟
جانگکوک اون رو از اون پیرمرد شنیده بود
به افرادی که کارهارو مطابق میلت انجام ندن میگن احمق
این تعریفی بود که جانگکوک برای خودش ساخته بود
شب دوازدهم جانگکوک به سمت کمد های کناریخچال رفت اونارو تک به تک باز کرد و درست قبل از اینکه دستش رو برای برداشتن زیتون ها جلو ببره
گوشای بالای سرش صدای قدم های کسی رو دریافت کردن
با سرعت جسم کوچیکش رو زیر میز بزرگ و سلطنتی غذا خوری پنهان کرد و منتظر رفتن اون پیرمرد موند
دستاش رو روی گوشاش گذاشت تا از استرس به سقف میز نخورن و صدایی تولید نکنن

تهیونگ ربدوشامی که پوشیده بود مشکی رنگ بود و بدون توجه به بندی که اطرافش بود اون رو باز گذاشته بود

تنها با باکسر مشکی رنگی  که پوشیده بود به سمت یخچال رفت و درش رو باز کرد

چشم های جونگکوک که از اول روی عضو بزرگ اون مرد ثابت مونده بود
از ترس لرزیدن
چرا باید عضوش اینقد بزرگ باشه؟
نگاهی به عضو خودش انداخت و با دیدن کوچیکیش از خودش ناامید شد

امگاهای مرد اینطوری بودن؟
بی توجه به سوالات زیاد که توی سرش بود سرش رو تکون داد فکرش رو منحرف کرد تا به چیز دیگه ای فکر کنه
پیرمرد بطری ابی برداشت و تا نصفش رو خورد
اونو سرجاش گذاشت و از آشپزخونه خارج شد

بعد از چند دقیقه که جانگکوک فضارو امن میدید کم کم خارج شد و تو خود آشپزخونه تبدیل شد
حالا که به موجود کوچیکتری تبدیل شده بود اون دستمال سه گوش اندازه کل هیکلش بود

بدون توجه به چیزی به سمت اتاق اون احمق دوید و خودش رو روی تشک کوچولوش پهن کرد

.
.

"تهیونگ باید باهات حرف بزنم"
هئین با جدیت گفت و به تهیونگی که روی کاناپه لم داده بود و چیزی تایپ میکرد نگاه کرد

"چیشده هئین؟ "
هئین خودش رو کنار تهیونگ جا داد و شروع کرد به صحبت کردن

"تهیونگ تقریبا دو هفتش که هی از مواد غذایی خونه کم میشه من چندبار شده حتی تعداد هویج ها و بقیه چیزارو چک میکنم اما فرداش میبینم که یکی دوتا کم شده
به مسیح قسم یکی وارد خونه میشه و میبره
خودتم که شنیدی سویون کاری نکرده حتی اگرم انجامش داده منوتو بهتر میدونیم که سویون از  کرفس و سبزیجات کلا متنفره "

تهیونگ که با حرف های هئین فکرش مشغول شده بود بعد از سیو کردن ورد لب تاب رو بست

به سمت برگشت
"یعنی باید تو قسمت آشپزخونه و هال دوربین بزارم؟"

هئین با اطمینان سر تکون داد

------
نیوبنینینینینینیحیحیجیجتن
نت شماهم ضعیف بود؟
فیلتر شکن اصلا وصل نمیشد و نمیتونستم آپ کنم
هر پارت که 20تا ووت بخوره من بلافاصله شروع به ترجمه پارت بعدش میکنم
نظر یادتون نره
اون پارتم نظر نگرفت حواسم بود😒💔
پارت بعدو خیلی دوست دارم
استارت میخوره بالاخره داستانمون 😶🌻

-𝐉𝐊 𝐁𝐔𝐍𝐍Where stories live. Discover now