16-end

3.3K 507 60
                                    

We happy you happy im happy
ما خوشحالیم تو خوشحالی من خوشحالم
___________

وقتی جونگکوک برای بار چهارم وارد دوره هیت شد 
اونا واقعا انجامش دادن

و تهیونگ حسش کرد
تنگی دور عضوش و ناله های جونگکوک که فقط و فقط متعلق به خودش بودن...

برای هفتمین بار توی اون چند شب اونا انجامش دادن
هردو نهایت لذت رو می‌بردن و تهیونگ مثل یه بادیگارد یا شاید خدمتکار شخصی
تمام نیاز های روزانه جونگکوک رو برطرف میکرد
غذاش همیشه سروقت آماده بود و قبل از خواب حتما و حتما اونو نوازش میکرد

تهیونگ با یادآوری بار اولی که میخواستن انجامش بدن لبخندی زد

وقتی معاشقه‌شون تموم شد  و اونا بالاخره تصمیم به انجامش گرفته بودن
جونگکوک استرس گرفت
جوری که کم کم به خرگوش تبدیل شد و خودش رو زیر پتوی نرم و طوسی پنهون کرد
تهیونگ سریعا لباسش رو پوشید و  اونو آروم کرد
بغلش کرد
و رفت بیرون تا اونو یخورده تنها بزاره
البته
چند دقیقا هم بغل جیسو گریه کرد چون میترسید خوگوش نازش رو ترسونده باشه و جیسو فقط می‌خندید

سرش رو تکون داد و از فکر های زیادی که اگر اونارو رها میکرد تا فردا هم ادامه پیدا می‌کردن خودش رو خلاص کرد

امروز روز چهارم هیت جونگکوک یا بهتره بگیم «دوستپسرش» بود

پسری که به زندگی یکنواخت تهیونگ رنگ تازه ای داد
رنگی متشکل شده از عشق، محبت، زیبایی و جونگکوک

اون مرتب هر هفته میرفتن خرید، شهربازی، موزه و مکان های تاریخی
چون محض رضای هرچی خداست
از وقتی که جونگکوک درس خوندن زو شروع کردی علاقه عجیبی به تاریخ نشون داد و پسر بزرگتر عاشق این بود که اونو هفته ای یک الی دوباره ببره موزه یا مکان های تاریخی و هنری

جونگکوک کمتر از هر زمانی تبدیل می‌شد
بجز اون تایم قبل از سکس
دیگه تبدیل نشد
دیگه شب‌ها کابوس نمیدید و تهیونگ یه مکان امن تر از امن میدید
وقتی تهیونگ بهش پیشنهاد داد که اونو ببره جنگل

هایبرید به سرعت مخالفت کرد
و دوستپسرش _البته که به نظرش احترام میزاره_دیگه حرفی نزد در این باره

_______


«میدونی...تو دیگه نباید بیای باشگاه»
تهیونگ در حالی که دمبل هارو کنار هم می‌چید خطاب به پسر کوچیکتر که درحال پلانک زدن بود، گفت

«چی؟چراااا؟»
«چون ناعادلانس، تو داری از من هم بزرگتر میشی و وقتی بغلت میکنم تقریبا هم اندازه ایم... من نیاز دارم بان بان ام از من کوچولو تر باشه»

جونگکوک بلند شد 
اخم با مزه ای روی صورتش شکل گرفت و سینه به سینه تهیونگ وایساد

«پس حرف تو عادلانه اس که میخوای منو محروم کنی چون چی؟ دوست نداری دوستپسرت هم اندازه تو بشه»

«چی؟من کی گفتم دارم محرومت میکنم داشتم شوخی میک...»

«اصلا برو گمشو»
جونگکوک داد زد و از باشگاه خارج شد
در رو محکم بست

تهیونگ با تعجب بهش نگاه میکرد، چیدن دمبل هارو با نهایت سرعت تموم کرد و پشت سرش از پله ها پایین دوید و وارد خونه شد

هئین با عصبانیت بهش نگاه میکرد

«چه حرفی بهش زدی»
«محض اطلاعت من هیچی بهش نگفتم خودش عصبانیه »

هئین سری تکون داد و به اتاق تهیونگ اشاره کرد
«اونجاست، بهتره هرچی زودتر از دلش دربیاری وگرنه... پارع ات میکنم اصلا»

چشم غره ای رفت، وارد راهرو شد تا حداقل با جونگکوک حرف بزنه
دختر کوچیکش با سرعت به سمتش دوید

«تو..ای دشمن‌‌، به بابا کوکو چی گفتی؟ الان میزنمت، به مسیح میزنمت»

«برو بابا»

تهیونگ سعی کرد فقط به این بسنده کنده
وارد اتاق شد و با محکم بستن در حضور خودش رو اعلام کرد

رایحه جونگکوک توی کل اتاق پخش شده بود و صدای فین فین هاش به گوشش میرسید

«جونگکوک؟!»
یک هوم کوچولو و تو دماغی به تهیونگ این اجازه رو داد که نزدیک بشه، پس نزدیک شد و کنار جونگکوک روی تخت نشست

«میشه بهم بگی چیشده؟»
«نمیدونممممم»
هایبرید هنوز هم گریه میکرد

بلند شد و خودش رو روی پاهای تهیونگ انداخت
محکم بغلش کرد و اون هم متقابلا بغلش کرد

«اگر بهم نمیگی منم نمی‌تونم کاری بکنم یا کمکت کنم میشه لطفا گریه کردن رو بس کنی و بهم بگی؟»

جونگکوک سرش رو تکون داد و خودش رو بالا کشید
«گوشام اذیتم میکنن»
«داری بهونه میاری؟چون اونا زیباترینن»

«دلم گرفته!»
«همین الان میریم بیرون»
پسر بزرگتر سرش رو بوسید و دوباره اونو بغل کرد

«تو بهم گفتی برو گمشو... حس میکنم قلبم شکسته اَه اَه »

دوباره بغ کرد و خودش روی توی گردن تهیونگ قایم کرد

«ببخشیــــــد  من فقط غمگین بودم»
«پس از دلم دربیار»

اون منظورش رو خیلی کامل فهمید
دوباره خودش رو بالا کشید و لپ های تیونگ رو بین دستهاش فشار داد
با بیشتر برآمده شدن لب هاش اون نزدیک کرد و بوسه خیسی از خودش جا گذاشت عقب کشید تا نفسی بگیره ولی تهیونگ زودتر از اون دست به کار شد
لب هاشون رو دوباره بهم چسبوند و مک های کوچیکی بهش میزد
دوباره و دوباره اون رو بوسید و جونگکوک هربار اون هارو جواب میداد

هئین بدون در زدن وارد اتاق شد و بعد از دیدن اون صحنه به سرحت از اتاق خارج شد
داد زد

«همیشه چندش میمونید»

_

تموم شد(;´༎ຶٹ༎ຶ')
این اولین کار ترجمه ای منه:)))
خوشحال میشم نظرتون رو دربارش بهم بگید

-𝐉𝐊 𝐁𝐔𝐍𝐍Where stories live. Discover now