14

3.1K 564 81
                                    

.You become my boyfriend؟
دوستپسرم میشی؟
__________________________

تهیونگ مرد ضعیف النفسی نبود
فقط جونگکوک بدنش رو میلرزوند
و تهیونگ فقط میخواست باهاش قرار بزاره
صبح تا صبح تو بغل هم بیدار بشن و شب رو با بوسه های پی در پی‌شون تموم کنن

باهم به مسافرت برن و  سالگرد باهم بودنشون رو باهم با خوشحالی جشن بگیرن

با ورود جونگکوک به اتاقش دست از فکر کردن برداشت و بهش نگاه کرد
«بله جونگکوک؟»
جونگکوک وارد اتاق شد و به سمتش قدم برداشت

«تهیونگ شی...نه...هیونگ؟میشه امروز بریم بیرون از وقتی هیتم تموم شده نرفتیم »
«برو آماده شد به سویونم بگو تا بریم »

در واقع  تهیونگ کلی کار داشت
اندازه کل زندگیش کار داشت و فقط خودش میدونست که چقدرمیتونه ذلیل جونگکوک، فقط و فقط جونگکوک بشه

(حالا من جمله مناسبی براش پیدا نکردن ذلیل شدن برا یکی یعنی اینکه طرف چشمش به دهن عشقش(قافیه+)باشه و حرفش رو گوش بده )

جونگکوک با ذوق خندید و از اتاق خارج شد
دروپشت سرش نبسته بود پس تهیونگ بلند شد

درو بست و لباس های مناسب یه گردش دلپذیر رو اماده کرد

بعد از بیست دقیقه هر سه بهمراه جیسو آماده شدن تا به سمت پارک مرکز شهر برن
جیسو سبد پارچه ای رو پر از میوه و تنقلات و اسنک های سبک کرده بود و نوشیدنی هارو توی مینی یخچالک  گذاشته بود تا خنک بمونن

به محض رسیدن سویون به سمت سرسره ها و تاب هادوید ومشغول بازی شد
جونگکوک هم بعد از پنهان کردن گوشاش با کلاه کشی دنبال سویون دوید تا مواظبش باشه

جیسو شلوارش رومرتب کرد و دراز کشید
سرش رو روی بالشتی که کنار تهیونگ بود گذاشت

«اوضاعت چطوره؟»
اروم پرسید و از پایین به تهیونگ نگاه کرد

«از کارای شرکت بگم که دوتا کارمند جدیدا فردا بالاخره قراره بیان واز کارای خودم بخوای بپرسی نه!»
«چی نه؟»
تهیونگ پوفی کرد و خودشم دراز کشید
«هنوز بهش اعتراف نکردم و ازش نخواستم دوست پس م بشه»

جیسو تقریبا اولین نفری بود که از احساسات تهیونگ با خبرشد
همیشه به خیره شدنای تهیونگ به جونگکوک میخندید و اونو سوژه میکرد
پیش جونگکوک خیلی از تهیونگ تعریف میکرد
و اره خیلی خوب فهمیده بود که مکان امن جونگکوک فقط و فقط تهیونگه
«امشب بهش بگو»
تهیونگ هومی کرد و کتش رو مرتب کرد
«اره امشب بهش میگم و تا خود صبح ...»
«تا خود صبح؟مرد!یخورده استراحت»
جیسو وسط حرف تهیونگ پرید و با خنده گفت
«خفه شو جیسو خواستم بگم تا صبح بغلش میکنم و میبوسمش...»
«و بعد لباسش رو درمیارم و یه شب خفن؟»
جیسو باز وسط حرفش پرید
و اینبار تهیونگ هم خندید
«نخیر ،جیسو!نزار اخراجت کنم!»
زن لبخند دلبری زد و بلند شد
دامنش رو مرتب کرد و نشست
موهاش رو لمس کرد و اون طره هارو پشت گوشش گذاشت
«نمیتونی ،الان سویون خیلی بهم وابسته است و تو خودت رو برای من میکشی و جونگکوک عاشقمه پس نه عزیزم نمیتونی»
«من خودم روبرات میکشم؟برو به خودت بخند زن ازت متنفرم »

-𝐉𝐊 𝐁𝐔𝐍𝐍Where stories live. Discover now