part2

11.9K 1.3K 48
                                    

_شوگا؟
+یااااع بیدار شدی؟؟؟چقدر میخوابی تو
_باهام چیکار داری؟مگه نگفتم قرضاتو میدم ؟
+چیش من نمیتونم صبر کنم تهیونگ ضعیف ترین امگای شهر تا بخوای پولمو بدی سالها میگذره و خودت میدونی چقدر زیاده
_میدونم اما یطور جمعش میکنم
نگاهی به سرتا پام انداخت به طور تمسخر آمیز
+چطوری؟نکنه میخوای با بدنت پول در بیاری خودت میدونی حتی بدنتم پاسخگو نیست چون همش بیهوش گیشی زیر پاشون از بس ضعیفی
‌...
تحمل این حرفا رو نداشتم اونا منو ضعیف میدیدن درسته من ضعیفم چون یه امگام
_من ضعیفم اما پولتو میدم بی شرف اگر خاله زنده بود میفهمیدم باهات چکار کنم
+یااااع چینچا اسم مادر منو به زبون نیار وگرنه هرچی دیدی از چشم خودت دیدی
_اره بایدم اینو بگی خاله محترم بود و منو بیشتر از توعه عیاش دوست داشت  چون حسادت میکردی این تویی ک نباید اسم خاله رو به زبون کثیفت بیاری.
با پاش کوبید به شکم و پهلوهام و زیر دستاش گفت بزنیدش
کلی کتکم زدن مزه خونو توی دهنم حس میکردم
+هی...من فرداشب پولمو میگیرم نگران نباش به راحتی اینکارو میکنم
با چشمایی که دنبال جواب بودن نگاش کردم
+اینطوری نگام نکن شاید تو نتونی پولم بدی اما جسمت میتونه
بازم  منظورشو نفهمیدم یعنی چی این حرفا
_منظورت چیه ؟
+فردا یه مزایده برای فروش امگاها گذاشتن و خب تو جز اون امگا خوشگلایی ک همه میمیرن بهش دست بزنن (نزدیکم شد و صورتشو نزدیک صورتم کرد)اما نمیفمن چقدر ضعیفی و بهتره نفهمن(ب انگشتش لبامو لمس کرد) چون پول خوبی واسه یه امگا بدبخت نمیدن (تف کردم تو صورتش چشماشو بست و باز کرد یه سیلی زد تو صورتم که باعث شد  با عقب برگردم)
_دستامو باز کن
(دستشو با نشونه خداحافظی تکون داد و خندید)+بای بای .
داد زدم اون دو نفر منو گرفتن بردن دهنمم بستن که صدام در نیاد
انداختنم توی یه اتاق تاریک من از تاریکی میترسم...
چشمام درشت شد و زیر اون پارچه ای که رو لبام بود داد میزدم
هیونگ لطفا لطفا بزار بیام بیرون لطفا...
اشکام سرازیر شد همه جا تاریکه
نه نه لطفا یکی نجاتم بده
یه نفر یه نفر لطفا لطفا
چشام بسته شد
چشمامو باز کردم روز شده بود از دریچه ای که بالا قرار  داشت نور زده بود بیرون
و باعث شده بود فضا یکم روشنتر بشه
خودمو به زحمت کشیدم سمت در هم دستم بسته بودو هم پاهام گرسنه و تشنه بودم با سر به در میکوبیدم  حالم بد بود
چرا اینقدر جسمم باید ضعیف باشه
چرا...
دیگه تلاش نکردم برای باز شدن در فقط وسط اون اتاقش دراز کشیدم
کاش بمیرم‌...بودن من هیچ فایده ای نداره...
پس بزار بمیرم
همونطور که تاریکی وجودمو میبلعید و منو ناامیدو ناامید تر میکرد در باز شد و امید به وجودم برگشت من باید زندگی کنم...
منو گرفتن بردن بیرون نشوندن روی میز پسر خالمم رو ب روم نشسته بود
+دیشب چطور بود؟
_...
+دهنشو باز کنید
+دیشب چطور بود؟
_چرا منو توی اتاق تاریک انداختی
+چون میدونستم حالت ازش بهم میخوره و میترسی میخاستم ببینی چقدر ضعیفی
(سرمو انداختم پایین)اون راست میگف من ضعیفم
+امشب شب مزایدس باید بهت برسیم امگا
_اونطوری صدام نکن من تهیونگم
+امگا
_لطفا
(با خنده و شیطنت)+امگااااا
اشکام سرازیر شد
_مگه چیکارت کردم شوگا لطفا لطفا بزار برم لطفا ازت خواهش میکنم من چه بدی در حقت کردم آخه چرا ولم نمیکنی میدم تمام پولو هر طور شده
لطفا بزار برم
+تو بدترین کارو در حقم کردی
_(با هقهق)چکار کردم اخه
+همینکه زیادی خوب و معصومی بدترین کاره پس بهتره بمیری جای ادمای خوب رو زمین نیس
گریهام شدت گرفته بود
+غذا بخور باید جون داشته باشی امشب قراره منو خلاص کنی از بدهیام
با گریه به غذا نگاه کردم خیلی گرسنه بودم
_میتونم؟؟؟
+(خندید)یااااع معلومه که نه
خیلی گشنم بود احساس میکردم دارم میمیرم
دستمو سمت اون ماهی ها بردم و برداشتم و با ولع و گریه خوردم
+من اجازه دادم بخوری؟
به حرفاش گوش نکردم دستمو گرفت  و مشتی به شکمم وارد کرد ک باعث شد طعم اشکو خون و غذا قاطی بشه
در گوشم زمزمه کرد+فقط بخاطر امشب میزارم بخوری امگای پست
با چشمای اشک الود تشکر کردم
_ممنونم...ممنونم
+بعد ببرینش حمام ی لباس خیلی خوب براش بپوشین  و بیاریدش مزایده
تازه یادم افتاد من قرار بود فروخته بشم‌..
کاری از دستم برنمیومد...
‌بعد غذا بردنم حمام و بخاطر اینکه فرار نکنم یکی از اونا داخل حمام اومد تا تمام شدن حمامم کنارم بود
خداروشکر کردم لااقل بتا بودن اگر آلفا بودن کلکم کنده شده بود...
بردنم جلوی آینه و لباسو بم دادن
پوشیدمش خیلی زیبا بود
سفید بود با موهای بلوندم که به سفید نزدیک بود ست شده بود  و پوست رنگ پریدمو بیشتر به نمایش میزاشت خیلی توجه جلب میکرد و باعث شد اشکام سرازیر شه...
یه امگا‌...درسته...
موهامو شونه زدم در باز شد و یه آقای دیگه که لباسای رنگی داشت و به طرز عجیبی راه میرفت اومدم سمتم و صورتمو تو دستاش گرفت
+اوووو هانی تو اون امگایی چقد شیرینو خوشگلی تاحالا امگایی به خوشگلی تو ندیدم خوشحالم ک قراره زیباییتو بی نهایت کنم
چشمام گشاد شد ب اندازه کافی جلب توجه میکرد  این لباس و این پوست رنگ پریدم
_بنظرتون کافی نیست؟
معلومه که نه
منو رو صندلی نشوند و شروع کرد یسری چیزا به پوستم زد ک سر در نیاوردم
نمیدونم چندساعت گذشته بود خسته بودم و در اخر گفت تمام شد رفتم جلو اینه و اونم با ذوق ب ری اکشن من نگاه میکرد
دهانم باز شد بدنم داشت میدرخشید و واقعا زیبا بود و صورتم بیشتر توی دید میزد لبامو قرمزتر کرده بود و ب چشمام و گونهام یکم رنگ داده بود
اما بفکر مزایده که میوفتادم غمگین میشدم
+خب هانی عااالی شدی (جیغ زد و ی عکس ازم گرفت)من کارم تموم شده باید برم
تعظیم کردم و تشکر
کاش این جهنم هر چه زودتر تموم بشه...
کاش بمیرم...
دستمو دوباره بستن ایندفعه با طناب نبود و با زنجیر بود و یسری چرمای مشکی که باعث شده بود بیشتر و بیشتر بدنم به نمایش گذاشته بشه
_کافیه من عروسک نیستم
داد زدم که یه چیزی کردن توی دهنم
نمیزاشت حرف بزنم یه چرم مشکی که یچیز توپ مانند وسطش داشت و داخل دهنم رفته بود چشمامو بستن
از صداهای اطراف فهمیدم سوار ماشینم اشکم داشت سرازیر میشد
لطفا کافیه...
لطفا...

Kookv You are my tearsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt