part7

10.2K 1.1K 30
                                    

جین_تهیونگ میخوای بریم یکم اینجا دور‌بزنیم باهم؟
نامجون _خیلی خوب میشه
جونگکوک بهم نگاهی کرد چشمام میگف جم بخوری مردی
رفتم سمت جین و دستمو دور دستش حلقه کردم
_خوشحال میشم
به جونگکوک نگاه نکردم اما سنگینی نگاهشو حس میکردم و همینطور بوشو ک داشت خشن میشد
جین خداحافظی کرد و رفتیم سمت دیگه ی این امارت
جین_جونگکوک بد اخلاق نیست؟
_نه اون خوبه
+مطمعنی که اوکیه؟اخه خیلی ترسناکه همه امگاهای اینجا تقریبا و حتی بعضی الفاها ازش میترسن شایعه های ترسناکی پشتشه
_چیا پشتش میگن مگه
+توام کنجکاو شدی؟نشنوی بهتره
_لطفا بگو خواهش میکنم
+خب حالا نمیخاد اصرار کنی باشه میگم میگن هر ماه یه امگا جدید داشته و هر‌بار امگاهاش میمیردن به یکماه نمیکشید
میگن اوقدر امگاهارو شکنجه کرده تا همشون یکی بعد از یکی مردن
چشمام غمگین شد
+البته در حد حرفه هیچکس نتونسته ثابت کنه اینارو چون یکی از اون امگاها هنوز زندس و توی یه بار‌ مشروب کار میکنه میگن امگاهه خیانت میکرده به کوک و انگار کوک دوستش داشته
_اون مگه بلده کسیو دوست داشته باشه؟
اون یه سنگه یه سنگ‌واقعی هیچ احساسی نداره حتی‌نگاهش اونقدر خنثاعه که گاهی وقتا نگاهش مث کابوس میمونه
+اخی بمیرم خیلی اذیت میشی پس
_نه من اوکیم فقط اذیتم میکنه
+کوک اونطور ک فک میکنی نیست تهیونگ شاید کوک منو نشناسه اما من کنار‌مادرش ازش نگهداری‌میکردم اون یه پسر خیلی با احساسه بشدت روحیه ظریفی داره بخاطر مسئولتای زیاد و شکست ها و رنج های زیادی ک کشیده ظاهرش هیچوقت ترک نمیخوره و هیچوقت نمیفهمی کی حالش خوبه و کی بد اما اون ی پسر خیلی با احساسه وقتی ۱۰ سالش بود من از کنارش رفتم و یکسال بعد پدرمادرش مورد حمله گرگای دیگه قرار‌گرفتن و جلوی‌کوک جونشونو از دست دادن میخاستن از کوک محافظت کنن تنها کسی که از خانواده کوک‌زنده مونده خود کوکه
چه جالب احساس کردم مثل همدیگه ایم...
لعنت بهش...
+خب بگذریم من ویار شیرینی کردم کوچولوم داره اذیت میکنه
_وای‌حامله ای؟
+اره و خب این توله خیلی شیطونه
چشام‌برق افتاد
_چه حسی داره
+حس قشنگیه امیدوارم تجربش کنی
توی دلم گفتم‌عمرا اتفاق بیوفته تا اخر عمرم همینطوری از دنیا میرم تهش کوک‌منو میکشه
بوی اشنایی به مشامم خورد تنم‌به رعشه افتاد عرق سرد کردم زبونم‌بند اومد اروم‌ب رو ب روم‌خیره شده بودم
_ش..ش..شو...شوگا.....
جین‌برگشت و ب جایی ک‌خیره شدم نگاه کرد
+میشناسیش؟شوگا تاجر بزرگ‌الفاهاس یجورایی احترامش مثل جونگکوکه
چی؟اون؟اون عوضی‌..
منو دید و تعجب کرد و بعو ب سمتم اومد
شوگا_میشه مارو تنها بازی‌لطفا جین شی ؟
+حتما
با چشمام التماس میکردم نرو اما دیر شده بود
شوگا+میبینم خوب خو‌گرفتی با رئیس انتظار‌نداشتم اینجا ببینمت
_توعه عوضی
+هییییش صدات بدترین چیزیه ک میتونم بشنوم هیچی نگو با دیدنت شبم خراب شد
برگشت و رفت
بغض کرده بودم و از ترس میلرزیدم جمعیت داشت اذیتم‌میکرد سردرگم بودم جونگکوک کجاست
جونگکوکو باید پیدا کنم حس ناامنی دارم
نفسم بند اومده بود وقتی یاد اون‌روزه کوفتی میوفتادم بیشتر حالم بد میشد
_جونگکوک...لطفا...کجایی؟
سردرگم بودم و دنبالش میگشتم الفایی اومد سمتم
+دنبال کسی میگردی امگا داری عطرتو ترشح میکنی حواست هست؟؟ب اطرافت‌نگاه کن؟باعث میشه منم تشنت بشم...
ترسم بیشتر و بیشتر میشد عقب عقب رفتم و افتادم‌رو زمین ک پشت سرم چیزی حس کردم یه بوی اشنا کوک بود
لگد محکمی بهم زد ک‌باعث شد چشمامو از شدت درد ببندم نفسم بند بیاد و خون از دهنم‌بزنه بیرون
_مگه نگفتم‌عطرتو‌کنترل کن توله نکنه میخای‌بمیری
عطر وحشتناکش باعث میشد سرجام‌خشک شم دستمو‌کشید و بردم‌سمت دستشوی گیج و منگ بین جمعیت رد میشدیم و همه منو نگاه‌میکردن‌
پرتم کرد تو دستشویی و موهامو تو دستاش محکم گرفت آخی گفتم از شدت درد و رو ب اینه صورتم گرفت
+ببین صورتتو ببین چقدر تحریک کنندس
اشکام سرازیر شد
+تو حتی قیافت تحریک‌کنندس این باعث خجالته انوقت ب حرف من‌گوش نمیدیو میری و حالا ک‌میری عطرتو پخش میکنی؟
امشب حالیت میکنم زندگی کردن چه لذتی داشته لذتتو ازت میگیرم
_من ترسیده بودم دنبالت میگشتم نمیتونستم پیدات کنم کاملا بی تمرکز بودم
+از حالا به بعد حتی در حال مرگم‌باشی حق نداری فرموناتو ترشح کنی و حتی صدام کنی در حال مرگی و من کاری از دستم ساخته نیست
ته دلم خالی شد...درسته واس کسی اهمیت نداشت...
سرمو انداختم‌پایین
ولم کرد و‌گفت زیاد نمونده تموم شه ادم باش بعد درستت میکنم
بقیه مهمونی رو کنارش بودن اما اون حتی منو نمیدید با بقیه صحبت میکرد و من مثل دمش دنبالش بودم مهمونی تموم شد اونقدر خسته بودم نمیتونستم راه برم پاهام داشت میلرزید دیگه نتونستم تحمل کنم روی زانوهام رو زمین نشستم کل انرژیم خالی شده بود جونگکوک‌بی توجه به من سمت ماشین رفت
دستام داشت میلرزید زور میزدم ک حرکت کنم قدمامو با زحمت برمیداشتم ب ماشین ک‌رسیدم افتادم رو زمین راننده پیاده شد و بلندم کرد و کنار‌جونگکوک توی ماشین‌گذاشتم
+خیلی ضعیفی امیدوارم امشب زنده بمونی اگرم زنده‌نموندی که خوش بحالت
اونقدر خسته بودم‌که حتی توان صبحت باهاشو نداشتم رسیدیم خونه کوک پیاده شد منم پیاده شدم سمت اتاق رفتم و با لباسام رو تخت افتادم و چشمامو بستم ک سرم‌کشیده شد‌ به عقب لباشو نزدیک‌گوشم کرد
+اماده باش امگا این به تنبیهه که یادت بمونه فرموناتو ترشح نکنی
دستامو از‌پشت با طناب بست و پاهامم بست لباسمو با دستش جر‌ داد
خدا لعنتت کنه لباسه رو دوس داشتم هرچی فحش ک داره مال تو کوک بدنم‌توان‌ادامه نداشت
با شلاقی ک‌به کمرم خورد دادم هوا رفت و اشکام‌سرازیر شد
_لطفا کوک خواهش میکنم
+منو کوک صدا میزنی؟منو مادرمم کوک صدا نمیزنه
شلاق دومو شدید تر وارد کرد ک‌حس کردم کاملا کمرم بریده شد و شلاقای سومو چهارمو پنجمو بدون وقفه وارد کرد
_لطفا لطفاااا آخخخخخ
+خفه شو امگا
_کو...ک....
چشمام بسته شد از شدت درد و...

Kookv You are my tearsWhere stories live. Discover now