part 15

7K 850 19
                                    

چشمامو باز کردم
دست راستم گرم بود  چشمامو محکم فشار دادم و باز کردم تا تصویر جلوی روم واضح تر بشه
موهای مشکیش توی صورتش ریخته بود
اروم خوابیده بود و دستمو گرفته بود
از گرماش دستامون عرق کرده بوده
‌کوک تا حالا اینطوری ندیده بودمت چقدر نگران بودی که اینجا خوابت برده؟
دست چپمو بردم سمتش میخواستم موهاشو توی دستام بگیرم نزدیک تر کردم دستمو اما...
دستمو مشت کردم و برگردوندمش سر جاش و دستمو اروم از دستاش جدا کردم
تکون دستام باعث شده بود که از خواب بیدار شه چشماشو مالید و کف بیدار شدی ته؟
_اوهوم
+خوبی چیزی میخوای بیارم؟
_نه فقط میخوام بری اینطوری حس بهتری دارم
حالت چهرش ناراحت شد
+ته واقعا چیزی یادت نمیاد؟
نگاهش کردم منتظر جواب بود
_واقعا نمیشناسمت از اطرافیان دیروز فهمیدم اسمت چی بود؟
کوجون؟
سرشو انداخت پایین
+جونگکوک
_اها اره اقای جونگکوک من نمیدونم دقیقا چه نسبتی باهم داریم اما اگر میشه لطفا تنهام بزارید و اینکه من میخوام زودتر مرخص شم و برم سرکار با پسر خالم کار دارم فکر میکنم تا الان خیلی منتظر بوده
+نه تو باید استراحت کنی ته منم کوک سعی کن یادت بیاد ما یه بچه داریم میفهمی؟؟و اینکه پسر خالت هیچ کاری باهات نداره خیلی وقته بدهی هاشو صاف کردم
نباید ضایع میکردم ک میدونم
_تو از کجا میفهمی من بدهی بهش داشتم؟؟؟
+چون تو عشق منی
عصبی شدم
_پس چرا باهام ازدواج نکردی من حلقه ای نمیبینم
+میخواستم اینکارو کنم اما تو این بلا سرت اومد...و  و
دستاشو توی موهاش کرد و کلافه  بغضشو قورت داد
+همش تقصیر منه
قلبم تند تپید سرمو انداختم پایین اره تقصر خودشه
اون لعنتی حتی راجب بکهیون هیچی نمیگه واقعا چرا‌ کوک  چرا
دستمو گرفت دستمو کشیدم داد زدم
_برو بیرونننننن
شوک زده نگام کرد
+ته لطفا به یادت بیار لطفاااا
_برو بیرووووون
پرستار اومد داخل و دستای کوکو گرفتن و بردن بیرون تا لحظه خروجش داد میزد و میگف یادت بیار لطفا ته نمیتونم تحمل کنم یادت بیار
همونلحظه جیمینی وارد اتاقم شد
+تهیونگ چقدر دیگه میخوای ادامش بدی کوک به اندازه کافی اذیت شده لطفا
_اون خیلی عوضیه اون حتی از بکهیون به من نمیگه واقعا درکش نمیکنم
+اون بفکر توعه ببین تهیونگ من میدونم جونگکوک خیلی کارای بدی با تو کرده اما واقعا پشیمونه سوهو خیلی بهونتو میگیره اون مادرشو میخواد
اشکام سرازیر شد
_منم دلم واس سوهو کوچولو تنگ شده لطفا بیارش پیشم
نگاش کردم
+باشه یکم دیگه میارمش اما ب حرفام فکر کن لطفا
و از اتاق زد بیرون
توی فکرو خیال بودم چرا راجب بکهیون بهم چیزی نمیگه؟چرا؟ بازم داره بام بازی میکنه...
در اتاق باز شد بوی سوهو میومد
کوک اومد داخل سوهو توی دستاش بود
شوکه شدم چرا جیمین نیاوردش
اومد سمتم رومو اونور کردم
سوهورو سمت من اورد
منتظر نگام کرد اروم سرمو برگردوندم سمت سوهو دستای تپل کوچولوش  چشمای مشکی موهای مشکیش پوست سفیدش چقدر خوشگل بود اون درست مثل جفتمون بود ترکیبی که ما ساخته بودیم
آه بازم دارم احساساتی حرف میزنم درسته
_این کیه؟این بچه کیه؟
+بچمونه
_ببرش بیرون لطفا
+ته
_گفتم برو بیرون
+ایقد بی وجدان نباش ته من مطمعنم سوهو رو یادته
_سوهو کدوم خریه؟گمشو بیرون تا داد نزدم
شوک زده با چشمای پر از اشکش نگام کرد و سوهو رو تو بغلش گرفت سوهو زد زیر گریه رفتن بیرون به محض بسته شدن در دستامو جلو دهانم‌گذاشتم تا دادمو خفه کنم و بلند بلند توی دستم داد زدم و بشدت اشک ریختم
میخواستم بغلش کنم...
میخواستم دستای کوچیکشو بگیرم میخواستم کوک سرمو نوازش کنه ببوسه منو
شب شده بود سه روز گذشته بود از روزی که بهوش اومده بودم دلم شور میزد باید میخابیدم اما دلم میخاس سوهو رو ببینم حالم بهتر بود و میتونستم راه برم  الان همه خواب بودن مطمعنم چون خیلی دیر وقت بود
از در اومدم بیرون اروم اروم رفتم طرف اتاقی که جیمین و سوهو هستن
جیمین از سوهو مراقبت میکرد کوک و جیهوپ کارای بیمارستان منو انجام میدادن جیهوپ باهام حرف نمیزد فکر کنم بخاطر اینکارم بود
و خب حق داشت
اما دلم برای خندهاش تنگ شده وقتی نگام میکنه خندهاش محو میشن و سرشو میندازه پایین خسلی از خودم ناراحتم که باعث میشم خندهاش محو بشه
لعنت به من لعنت به تو کوک لعنت به همتون
قطره اشکی سرازیر شد از چشمم اروم پاکش کردم و نگاهش کردم
درسته کوک تو اشک منی نباید ریخته شی...یادته اون نرفو بم زدی؟ک من اشک توام الان معنیشو درک میکنم چون اشک وقتی ریخته شه دیگه برنمیگرده دیگه نیست محو میشه
و تو همینکارو داری باهام میکنی درست مثل اشک داری از چشمام میای پایین پس خواهش میکنم یه معجزه کن
یه معجزه و اون اشکو برگردون توی چشمام جون من هنوز عاشقتم...
در اتاقو اروم باز کردم رفتم سمت تخت سوهو
خشکم زد چشمام گشاد شد نفسم بند اومد
_سو سوهو سوهو کجاست؟
جیمین خواب بود
_سوهووووو سوهووووو
گریم شدت گرفت جیمین تکون نمیخورد  روی مبل به طرز خیر عادی افتاده بود رفتم سمتش تکونش دادم بیهوش بود
دویدم سمت اتاق کوک و جیهوپ و با شدت درشونو کوبیدم
که کوک با شدت درو باز کرد
_سوهوووو سوهوووو
چشماش گشاد شد
دوید سمت اتاق جیمین و سوهو  از اتاق زد بیرون چشماش قرمز شده بود و دندوناش زده بودن بیرون
عصبانی بود
_حالا چکار‌کنم بچم بچم
اشکام بشدت میریخت
که کوک یلحظه نگام کرد
+بچت؟تو یادت میاد؟
الان وقت نقش بازی کردن نبود الان تنها چیزی ک میخواستم این بود که سوهو برگرده
_کوک لطفا سوهو رو برگردون لطفا
چشماش پر از خشم بود از من
+بعدا به حساب تو میرسم و دوید به سمت بیرون
جیهوپ رفت توی اتاق جیمین تا بهوش بیارتش
دویدم سمت بیرون بیمارستان و توی خیابونا میگشتم
و داد میزدم _سوهو
اشکام تمومی نداشت حالم بد بود قلبم ضعیف میزد و نفسم بزور در میومد
من نباید اینقدر میدویدم  با بدن ضعیف اونم بعد از بدنیا اوردن یه الفا
چشمام تار شده بود و فقط دنبال سوهو میگشتم لطفا لطفا سوهو
سوهوی منو پس بدید میدونستم که دزدیدنش
بچمو..بچمونو...
از جام ایستادم تا نفسی تازه کنم چون داشتم از حال میرفتم روی زمین نشستم و چشمامو روی هم گذاشتم و عمیق نفس کشیدم
صدای نزدیک شدن قدمای یه نفر رو میشنیدم
نزدیکو نزدیک تر شد دوید سمتم و وایساد
سرمو اوردم بالا
اسلحه گذاشت رو سرم
قلبم شروع کرد تند تند تپیدن
ماسک زده بود و ملوم نبود کیه
شروع کرد خندیدن
+خیلی اینطور دیدنت قشنگه تهیونگ
و میخندید اون کیه صداش صداش
_بکهیون؟
+آه خوب میتونی بشناسی افرین
ماسکشو دراورد و کلاهشو تو صورتم پرت کرد
+بچه‌کوجولوت زیاد گریه میکرد بخاطر همین دادم دهنشو ببندن
اشکام سرازیر شد
_چه بلایی سرش اوردین اگر یه تار‌موش کم شه بخدا همتونو میکوشم
+اوه
سرتا پامو‌ نگاه کرد
+مطمعنی؟با این بدن؟اونم یه امگا؟اگر من‌این‌حرفو بزنم یچیزی!تو حتی کسیو نداری
دندونامو به هم فشار دادم و سرمو انداختم پایین حرفاش داشت روم فشار میاورد
_اگر بچتو میخوای یا باید کوک کوچولوعو بکوشی یا بزاری مال من شه اوقت بچتو بهت برمیگردونم
اشکام شدت گرفته بود داد زدم و دستشو گرفتم
اونم شوکه شده بود از حرکتم  تفنگو بردم بالا دستامون ازش جدا نمیشد و بعد اوردیمش پایین و زور میزدم ک ازش بگیرمش اون لعنتی نمیزارم اینکارو کنه
جون توی بدنم نداشتم اما با همین یذره از کوکو بچمون محافظت میکنم اونارو برمیگردونم
اونا مال منن من میخام حریص باشم واس اونا همونطور ک بکهیون میتونه
کوک دوید سمتمون و وقتی اسلحه رو دید از جاش ایستاد  با چشمای بهت زده نگا میکرد
نگاش کردم و ماسه کشیده شد ...
شلیک شد ...
و منو بکهیون توی بغل هم بودیم  بکهیون به من‌نگاه میکرد و من به اون
هنوز متوجه نبودم کدوممون تیر خورده

Kookv You are my tearsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora