part 6

10.6K 1.2K 23
                                    

شروع کردن لباس پوشیدن برام لباسو خیلی باز بودن و باعث میشد خیلی بدنم به نمایش گذاشته شه در اخر یه کت شلوار که شلوارش دم پا گشاد بود و کتش راسه وسط سینش لخت بود و سفید بود روی کمرش کمربند سفید میخورد و استیناش تور سفید زنونه مثل کلوش شده بود پوشوندن برام و دور گردنم یه گردن بند مشکی ظریف انداختن با دوتا گوشواره سفید
و کفشای مشکی  جلوی اینه ک رفتم شوکه شدم بیشتر از اون‌چیزی ک باید بهم‌ میومد خیلی خوشگل بود خوده منو جذب کرد و عاشق خودم شد لعنت بهت جونگکوک قراره از این لذت ببری حرومت باشه الفای بی لیاقته خشن امیدوارم همه بدشانسیای من نسیب تو شه
داشتم بلند بلند این حرفا رو میزدم ک از چیزی ک توی اینه دیدم چشمام چهار تا شد جونگکوک پشت سرم بود
سعی کردم‌بخندم داشت با نگاه سردش توی اینه بهم‌نگاه میکرد
+پس ک اینطور
فقط تلاش میکردم حرفمو برگردونم اما اینفعه واقعا گند زده بودم هیچجوره نمیشد جمش کرد
دستمو کشید
+تنبیه میشی بعد میریم مهمونی
_لطفا...نه
+هییییش کاری نکن بدترش کنم
منو دنبال خودش سمت صندلی ارایش کشوند
روش نشست و منو محکم رو پاش پرت کرد میخواست اسپنک بزنه بهم درد داره دستاش بزرگ‌و قدرتمنده
و من تحمل دردو ندارم
رو ب شکم رو روناش بودم و باستم درست زیر دستش بود
و من پشت سرمو نمیدیدم و نمیدونستم کی قراره شروع کنه بخاطر این‌نمیدونستم گی اماده بشم واس درد
با ضربه اول دادم رفت هوا
+هییییش اگر صدا بدی بیشتر تنبیهت طول میده امگا سعی کن تحمل کنی
اسپنک دوم
سوم
+اینطوری حال نمیده
شلوارمو کشید پایین شوکه شدم از حرکتش و اسپنک زد
سوزش و داغی وحشتناکی بعد از اسپنک وارد شد بهم اشکام سرازیر شد جلو دهنم‌گرفتم ک صدا ندم
+افریین امگا
اسپنک بعدی و بعدی و هربار محکمتر و قویتر
دیگه پشتمو حس نمیکردم و از درد داشتم خفه میشم اشکام بند نمیومد
شلوارمو کشید بالا و منو از رو پاهاش کشید انداخت رو زمین
کروباتشو درست کرد و نگام کرد چشماش یلحظه گشاد شد اما سریع دستشو توی موهاش کرد و روشو برگردند
از گریه زیاد تار میدیدمش
+اشکاتو پاک کن بیا بیرون
و رفت
خدا لعنتت کنه نمیتونم حتی وایسم سرجام
پاشدم اما درد داشتم حس میکردم از کتک زیاد ورم کرده پشتم
احساس سوختگی داشتم
لباسمو درست کردم همه بیرون‌بودن حتی متوجه بیرون‌رفتن بقیه هم‌نشدم
اروم قدم برداشتم‌به سمت بیرون
یکی از اون مرد سیاه پوشا راهنماییم کرد ب سمت خروجی ک سوار ماشین بشم
بد نگام میکرد الفا بود و انگار سعی میکرد خودشو نزدیکم کنه
حس ناامنی داشتم هرچی نباشه یه امگا توی یه خونه ب این بزرگی که پر از الفاست حس ناامنی شدیدی داره سوار ماشین شدم جونگکوک نگام نکرد
مرتیکه الاغ
ماشین حرکت کرد توی راه بودیم همه ساکت جونگکوک هم چیزی نمیگفت البته جای تعجبی نداره روحیه خشن قد بلند جذاب گند اخلاق وایسا وایسا این کجاش جذابه؟
لعنت بهش بی لیاقت
توی همین افکار بودم ک نفس گرمی ب گردنم خورد جونگکوک بود قطعا تکون نخوردم
+خوبه امروز بوت اونقدر پخش نمیشه و توی دوره خوبی هستی خوبه لااقل توجه الفاهای دیگه رو با بوت جلب نمیکنی و کنار کشید
آخه عوضی لباسی ک شما واسم پوشیدین بدتر از صدتا بوعه اگ حتی الفاهم بودم حس ناامنی داشت واسم  با این قیافه و چهره و لباسی ک دارم الان
ماشین ایستاد و در ماشین باز شد
همه با جفتشون وارد ساختمون سفید مجلل جلومون داشتن میشدن که ورودیش فرش قرمزی پهن بود و به چشم میخورد
همه الفاها همراه امگاشون بودن و دستاشون توی دستای جفتشون‌حلقه بود پیاده شدیم و جنگکوک جلو رفت
بله همونطور ک انتظار داشتم قرار‌نبود من مث بقیه باشم
پشتش شروع کردم‌راه رفتن  چشمامو به زمین دوخته بودم و توی افکار خودم سیر میکردم و باخودم حرف میزدم از وضعیت الان ک با سر رفتم توی کمر جونگکوک سرمو گرفتم کوک برگشت و نگاهی بهم انداخت
چشماش میگف دیگه تکرار نکن وگرنه بد میبینی
+حواستو جم کن دستوپاچلفتی
حرفش ناراحتم کرد...
به اندازه کافی اذیت شدم میدونم دستوپاچلفتیم نیاز نبود تو بگی
وارد شدیم بشدت شلوغ بود یاد روزی ک داشتم ب فروش میرفتم افتادم سرمو پایین انداختم و اشکام اروم سرازیر شد و نامحسوس پاکشون میکردم ک کسی نفهمه
تلاش کردم بغضمو قورت بدم
سخت بود برام تحمل این جمعیت
هر کسی دور یه میز جم شده بود و خودشونو با حرف زدن سرگرم کرده بودن
+واو کوک بالاخره اومدی
سرم چرخید به سمت مردی که داشت با کوک حرف میزد
جونگکوک_سلام نامجون یکم گرفتار بودم
نامجون نگاهی به من انداخت
+این همون امگاهس ک سرش تویه مزایده دعوا بود؟
جونکوک_اره خودشه و بشدت اذیت میکنه گاهی وقتا فک میکنم وقتمو تلف کردم فقط
سرمو انداختم پایین ناراحت بودم...
اره من وقت تلف کردنیم کوک پس چرا نمیندازیم دور
+سخت نگیر اما تابحال همچین امگایی ندیده بودم اون زیادی زیباست بیشتر حواست بهش باشه اینجا همه الفاها همچین امگایی میخان حتی منم نمیتونم ازش بگذرم اگر‌تو نخوایش م...
جونگکوک_کافیه میفهمم لازم نیست بگی خودم‌حواسم هست
+نامجونننن
پسر قد بلندی ک سمت نامجون میدوید نظرمو جلب کرد خیلی ناز بود لبای بزرگ درست مثل نامجون خودش
نامجون_عشقه من بیا بهت معرفی کنم رئیس تمام آلفاهارو ایشون‌رئیس کل آلفاها جونگکوک هستش  و اونی ک میبینی(به من اشاره کرد)امگاشه
از چیزی که شنیدم چشمام چهارتا شد رئیس کل؟؟ها؟شوخی میکنی؟
+خوشبختم‌رئیس جونگکوک خوشبختم‌امگا اسمت چیه؟
جونگکوک بهم‌نگا کرد بهش نگاه کردم‌ اخمی بهم‌کرد ابرو بالا انداخت که صحبت نکن
بیخیالش شدم و رو به اون‌پسر امگا گفتم
_من تهیونگ هستم
+آه خوشبختم منم‌جین هستم امیدوارم خوش بگذره بهت تهیونگ شی
_اوه ممنونم
و تعظیم کردیم
جونگکوک انگار‌عصبی بود بخاطر اینکه به حرفش گوش نکردم درسته شرایط برتم‌سخت تر‌میشه اما لااقل میتونم‌یکم‌اذیتش کنم

Kookv You are my tearsWhere stories live. Discover now