part 16

7.2K 850 29
                                    

کوک با بهت داشت نگام میکرد بکهیون اشکاش سرازیر شد
بکهیون_توعه عوضییییی
سرفه کرد از دهانش خون زد بیرون
و افتاد روی زمین اونی ک تیر خورده بود بکهیون بود دستام میلرزید
چشماش هنوز باز بود
بکهیون_من میکشمت کیم تهیونگ میکشمت
پاهامو گرفت و اروم اروم بلند شد وحشت کرده بودم خشکم زده بود و فقط اشکام بودن ک حرکت میکردن
کوک هم خشکش زده بود
بکهیون تفنگشو باز برداشت روی سرم‌گذاشته بودش
کوک به خودش اومد  با ضربه شدیدی ک بهم برخورد از درد چشماشو بستم تقریبا پرت شده بودم
عقب جونگکوک کشیده بود کنار منو
و بکهیون بیهوش شده بود بخاطر گلوله که توی شکمش خورده بود
به کوک نگاه کردم
+تو حالت خوبه؟؟؟؟
نگران نگام میکرد
_من م...ن
دهانم بسته شده بود اشکام سرازیر شدن و بلند بلند هقهق کردم جونگکوک دستشو گرفت و نگای من میکرد
ارومتر که شدم توجهم به دستش جلب شد خونریزی داشت
قلبم تند تپید اون اسیب دیده
اشکام بازم سرازیر شد
_دستت کوک دستت
+چیزی نیست باید سوهو رو پیدا کنیم
+بزار ببندم دستتو
_نمیخواد برو کنار همینکه خوبی واسم کافیه من میرم سوهو رو پیدا کنم جیمین و جیهوپ نزدیکن اونا مواظبتن برو خونه و منتظرم باش
رفت سمت کت بکهیون و گوشی بکهیونو از کتش دراورد
گوشی همون لحظه زنگ خورد
مکالمه کوک و اون کسی ک پشت خطه:
+چیکار کردی انجام شد؟
+هوی با توام جواب بد بک
_چشمم روشن چانیول حالا تو بچه منو میدزدی
+ج..ج...جونگ کوک؟
_نه عمت برو دعا کن دستم بهت نرسه هر تیکه ایتو میدم یه الفا بخوره
+ما زیر دست مادربزرگتیم جونگکوک تو همین الانشم بخای بیای خودت توی دردسر میوفتی
_همتونو میکوشم همتونو دارم میام

کوک عصبانی بود گوشیو محکم پرت کرد و به حالت گرگینه ایش دراومد سیاهه سیاه بود و به سرعت دوید
همون لحظه جیمین و جیهوپ رسیدن
و نگران حال منو میپرسیدن
نه نمیتونم کوک رو تنها بزارم
من اون مکالمه رو شنیدم
من اون مکالما رو شنیدم اون داره میره جایی ک نباید بره
به حالت گرگینه ایم دراومدم جیمین و جیهوپ بهت زده نگام میکردن و به سرعت با بو کشیدنه فرمون کوک دنبالش دویدم امیدوارم بتونم ب موقع برسم حس کردم جیمین و جیهوپم پشت سرم دارن میان
دو تا گرگ خودشونو بهم رسوندن جیمین گرگ خاکستری سمت چپ من و جیهوپ گرگ خارکستری و مشکی سمت راستم بود و من گرگ سفید بودم
جیمین و جیهوپ ازم جلو زدن اونا بهتر از من میتونستن رد بو رو بگیرن
اما بخاطر مارک روی گردنم که کوک گذاشته بود
هنوز میتونستم حسش کنم اون ناراحتیشو اون خشمشو نگرانیشو....
به ورودی یه کاخ خیلی بزرگ رسیدیم رد شدیم یه سریا افتاده بودن روی زمین و بیهوش بودن
معلوم بود کوک باهاشون درگیری داشته
به حالت انسانمون برگشتیم و به داخل دویدیم
من بدنم زیادی ضعیف بود واس ادامه دادن
اما هیچی حالیم نبود الان فقط میخاستم کوک و سوهو رو ببینم
از پله ها رفتیم بالا نفسم دیگه بالا نمیومد
کوک رو دیدم جلوی یه زن با موهای خاکستری که عینک هم داشت با لباس بلند ایستاده بود  و غرش میکرد
صدای گریه سوهو اومد اشکام سرازیر شد دویدم وسط کوک با دیدن من به حالت انسانیش برگشت و بلند داد زد
+اینجا چیکار میکنی؟
به جیمین و جیهوپ نگاه کردن سرشونو انداختن پایین
_کوک من نمیتونم تنهات بزارم دلم اروم نمیگیره نمیتونم ببینم خودت تنهایی همکارو کنی نمیتونم ببینم همش تو خونه منتظر تا کییییی من منتظرت بودم رفتی نمیخواستی برگردی انتظار داری منتظرت بمونم خبر مرگتو بیارن؟
+من نمیخام چیزیت بشه تهیونگ چرااااااا نمیفهمیییییی
صدای گریه های سوهو شدت گرفت اشکام سرازیر  سرمو برگردوندم
_سو سو..هو سو هو پسرم
سمتش دویدم اما اون زن...
توی دستای اون زن بود
زن دستاشو اورد جلو و با یه دیوار نامرعی محکم برخورد کردم و به سمت عقب پرت شدم دیگه جونی تو بدنم نبود
+مادربزرگ لطفاااا لطفا بزار زندگیمو کنم بچمو بهم بده میرم هیچوقت پیدام نمیشه قول میدم کارای شرکت رو هم انجام بدم
مادربزرگ کوک_ کافی نیست کوک اون بچه الان مال منه اگر میخوای پسش بگیری باید اون امگا بمیره
+چرا فقط منو نمیکشی؟؟ اون مادرشه منو بکش
بهت زده نگاش کردم
_چرت نگو کوک
کوک_خفه شو
مادربزرگ کوک_من فقط مرگشو میخوام
+لطفا مادربزرگ خواهش میکنم
مادربزرگ کوک_اون حتی بکهیون امگا مورد انتخاب منو هم راهی بیمارستان کرده
اشکام ریخت
_اون بود ک میخواست منو بک...
مادر بزرگ کوک_مگه من اجازه دادم صحبت کنی
رو ب کوک شد و گفت_چشماتو ببند یا از اینجا برو زود میکوشمش بعد بچه رو بت میدم
داد زد+نههههه
به سمت اون زن کشیده شدم گلومو گرفت ناخوناش رشد کرد و محکم فشار داد
من جونی نداشتم چشمام همین الانشم داشت بسته میشد
یکم بیشتر فشار میداد دیگه زنده نمیموندم
صدای فریادای کوک رو میشنیدم
همچی مبهم شد تصویر رو ب روم صداها
و چشمام داشت بسته میشد
تار بود اما افتادم روی زمین انگار چیزی ب اون زن برخورد کرده بود
چشمام بسته شد....
جونگکوک:
نه لطفا لطفا نباید ته بمیره اون تمامه دارو ندارمه
بغضمو فریادمو خفه کرده بودم
ته چشماش داشت بسته میشد
نتونستم با شدت تمام میز کنارمو پرت کردم سمت مادربزرگم
حواسش پرت بود
بهش برخورد کرد  شوکه شدم و ب خودم اومدم سریع ته رو برداشتم و دادم ب جیمین و سوهو رو ب جیهوپ با سرعت دور شدن و ب سمت خونه رفتن
مادربزرگم از جاش بلند شد کنار سرش خون اومده بود
مادربزرگ_با چه جرعتی تو
+مادربزرگم چرا عشقو یادت رفته؟مگه تو عاشق پدربزرگ نبودی؟من عاشقشم میفهمی؟
بعد از این همه امگا من عاشق تهیونگم اون جفته منه  اون ماله منه میخوای بفهمی؟
مادربزرگ جیزی نمیگفت
+لطفا بزار زندگی کنم بزار بخندم بزار تنها نوت لااقل خوشحال باشه
_فک میکنی اینطوری تموم شده؟ خونت پر از ادمای منه ببینم اون نوچه هات چقد دووم میارن و در اخر تهیونگ میمیره
+مادربزرگ لطفا خواهش میکنم خواهش میکنم
به پاش افتادم و بلند بلند خواهش میکردم
+لطفا نزار بیشتر از این ازت متنفر باشم
_تو ازم متنفری؟
اشکای مادربزرگ سرازیر شد
بهت زده نگاش کردم
_فکنم وقتشه دیگه استراحت کنم کوک  خوشحالم که بالاخره جفتتو پیدا کردی فکر میکردم که هیچوقت قرار نیست جفتی داشته باشی
از این به بعد پشتتم
از شدت شوک و خستگی روی دو زانوم افتادم و اشکام سرازیر شد
+ممنونم...
اشکام پاک کردم لبخند زدم و اونم با لبخند جوابمو داد
پاشدم و سریع دویدم سمت خونه
جیمین و جیهوپ خسته و زخمی جلوی چند نفر دیگه ایستاده بودن تعدادشون زیاد بود اما داشتن تمام زورشونو میزدن همه اونا الفا بودن
و تهیونگ و سوهو کنار هم  ی گوشه گذاشته بودنشون سمت اونا دویدم و باهم همشونو زدیم یکی از اونا با خنجری که توی دستش بود به سمت تهیونگ دوید خنجرو توی دست ته فرو کرد غرش کردم و دندونامو تکی گردنش کردم و تیکه گردنشو کامل از جا کندم خونش رو صورتم ریخت و افتاد
خسته و زخمی افتادیم رو زمین بالاخره  تموم شد
زنگ زدم به پک همشون حاضر شدن و همه رو از خونه انداخت که پاکسازی شه به سمت ته رفتم خونریزی داشت باید جلوشو میگرفتم سوهو گریه میکرد
انگار یچیزی ار سوهو گمشده گریهاش خیلی دردناکتر از قبل بود
دستای ته یخ زده بودن ترسیدم گرفتمش بغل لباسمو دراوردم و تکه ای از لباسمو پاره کردم ب دستش بستم
مثل گچ سفید شده بود
داد زدم
+جیمین زنگ بزن به دکتر زود بااااش زود باشششش
دستامو دو طرف صورت خوشگلش گذاشتم
+ته ته پاشو چشمای خوشگلتو باز کن لطفا
لطفا باز کن چشماتو بزار یبار دیگه ببینم اون چشماتو یبار دیگه صداتو بشنوم یبار دیگه خندهاتو ببینم
چشماشو باز نمیکرد اشکام سرازیر شد
+لطفا ته ته  لطفااا تهیونگ عزیزم پاشو لطفا چشماتو باز کن تنهام نزار تنهام نزااااار
هقهق من و سوهو یکی شد و بلند بلند گریه میکردیم جیمین و جیهوپ هم اشکاشون سرازیر شده بود و دستشون روی شونم بود
پاشو تهیونگ دکتر رسید ازم جداش کرد داشتم گریه میکردم
+دکتر لطفا بگو زندس بگو بازم میتونه چشماشک باز کنه
داشت چکش میکرد
دکتر_وضعش وخیمخ بدنش بیش از حد ضعیف شده اما زندس با رسیدگی زیاد خوب میشه
با لبخند اشک ریختم
+خدا راشکر خداراشکرررررر
_____________
دوهفته بعد
______________
تهیونگ:

چشمامو باز کردم صدای خنده های سوهو و کوک میومد
+بیدار شدی؟
چشمامو باز کردم از جام بلند شدم درد بدی توی بدنم پیچید کوک سریع ب حالت اول برم گردوند
+چرا اینطوری میکنی تازه بهوش اومدی
_سو...هو
+اینجاست ببینش
بلندش کرد و صورتشو نزدیکم کرد داشت میخندید
+خوشحاله که مامانش بیدار شده
اشکام سرازیر شد
_ببخشید کو..ک...
+هیییییش اشکال نداره
پیشونیمو بوسید
+فقط خوبشو بیا از اول شروع کنیم ایندفعه قول میدم همچیز خوب باشه
سرمو به نشونه تایید تکون دادم
نزدیکم شد و اروم لبامو بوسید  و اروم لباشو از لبام جدا کرد
خیلی وقت بود اینطوری نبوسیده بودمش...
سوهو ت خندید
_خیلی شیطونی سوهو پسر نگا نکن بی ادب
باز خندید
خندهاش باعث شد منو کوک بخندیم
کنارم دراز کشید

Kookv You are my tearsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora