یونجون و سوبین درحال گشتن دنبال خونه بودن پس هیونجین تصمیم گرفته بود از تنهاییش استفاده کنه، رو مبل لم بده و تو یوتیوب بچرخه.
هوای بیرون نسبتا سرد بود پس دنسر علاوه بر پوشیدن هودی ضخیم و شلوار گشادش، یه پتو هم روی خودش انداخته بود.وارد چنل 1M dance studio شد و روی فیلم رقص خودش و فلیکس کلیک کرد.فقط دو روز گذشته بود اما هیونجین شدیدا دلتنگش بود.
تمام مدت چشمش به رقص فلیکس بود و احساس میکرد قلب و ذهنش جایی میون پیچ و تاب بدن پسر موبلوند گم شده.بعد از پایان اجرای خودش و فلیکس، فیلم رو لایک کرد و رفت سراغ کامنتا چون حوصله نداشت رقص بقیه رو ببینه.
اولین کامنتی که به چشمش خورد رو خوند: هیونجین و فلیکس واقعا بهم میان.من تقریبا مطمئنم یه چیزایی بینشونه.
دنسر نتونست جلوی لبخندشو بگیره.رفت سراغ کامنتی که لایک های زیادی گرفته بود:خدای من! اونا واقعا کیوتن. حتی دوست پسرم انقد عاشقانه نگاهم نمیکنه!
دنسر آروم خندید اما ناگهان به این فکر افتاد که نگاه فلیکس هم مثل مال هیونجینه؟ اونجوری پر از قلب و حسای غیرقابل توصیف؟یونجون و سوبین بارها بهش گفته بودن که پسر کوچیکتر هم یه حسایی بهش داره اما این تصور که فلیکس به عنوان یه دوست صمیمی بهش نگاه میکنه باعث میشد خودش نتونه به این نتیجه برسه.
تصمیم گرفت بعدا راجبع این موضوع با دوستاش حرف بزنه تا اونا کمکش کنن و بهش دلگرمی و امید بدن.
*
*
*پالتوی کرم رنگشو پوشید، سوییچشو برداشت، سوار ماشینش شد و سمت دانشگاه فلیکس روند. دیروز به خونه پدریش رفته بود و مادرش کلی بهش سفارش کرده بود حواسش به فلیکس باشه و ازش مراقبت کنه و با اینکه پدرش چندین بار سعی کرده بود بحثو عوض کنه، خانوم هوانگ دستبردار نبود. بعضی وقتا هیونجین به این فکر میوفتاد که مادرش بیشتر از اون، عاشق فلیکسه!
رو به روی دانشگاه پارک کرد و منتظر موند. چند دقیقه بعد ، وقتی نگاهش افتاد به پسر ریزه میزهای با موهای بلوند که با چرخوندن سرش به اطراف سعی میکرد پیداش کنه، بوق زد و اونو متوجه خودش کرد.
فلیکس با دیدن ماشین هیونجین سمتش رفت و روی صندلی کنارش نشست.
لبخند فرشته مانندش دوباره روی صورتش بود و باعث میشد گوشههای لب های هیونجین هم بالا بره.دنسر بزرگتر همونطور که سمت استودیو میروند، سعی کرد بحثو باز کنه: خوبی؟ دانشگاه چطور بود؟
-خوب بود، البته این روزا یکم کارمون زیاده چون آخرای ترمه.
نگاهشو به هیونجین داد : مرسی که اومدی دنبالم.
دنسر بزرگتر هم با لبخندی که فقط به فلیکس نشون میداد ، بهش جواب داد.
تا استودیو حرف خاصی زده نشد.
اون روز قرار بود بعد از پایان ساعت کلاس یه جور مصاحبه کوتاه که مخصوص استودیو بود، با فلیکس و هیونجین بشه.
پس بعد از اتمام کلاس لباساشونو عوض کردن و بعد از زدن کمی میکاپ، روی مبل جلوی دوربین کنار هم نشستن.
YOU ARE READING
LOVE STORY
Fanfictionهمه چی عادی بود تا وقتی که هیونجین به خودش میاد و میفهمه خیلی وقته به فلیکس زل زده... main couple : Hyunlix side couple : Yeonbin genre : romance_fluff written by : Vikta