*عکس بخشی از خونه هیونجینو براتون گذاشتم که با فضاش آشنا شین
در سمت فلیکس رو باز کرد و همونطور که به پسر کک مکی زل زده بود، به این فکر کرد که چجوری تا اتاق ببرتش و وقتی ذهن بهم ریختهاش جوابی جز "بغل کردن فلیکس" بهش نداد، فرشته کوچیکش رو به صورت براید استایل روی دستاش بلند کرد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه. با خودش تکرار میکرد: آروم باش، غش نکن، غش نکن. اگه از حال بری فلیکس میوفته زمین و نه تنها بیدار میشه بلکه ممکنه آسیب ببینه.
تپش های وحشیانه قلبشو نادیده گرفت و آروم با پاش در ماشینو بست.
وقتی شروع به حرکت سمت آسانسور کرد، پسر تو بغلش لبه پالتوی کرم رنگش رو توی مشت کوچیکش گرفت و سرشو به سینه هیونجین مالید.
هیونجین هم مثل قلبش ایستاد.
نزدیک بود سکته کنه اما دوباره نفس عمیقی کشید و به خودش یادآوری کرد: اگه سکته کنی فلیکس از دستت میوفته و آسیب میبینه. اول این پسرو بزار یه جای امن و بعدش برو بمیر!
وارد آسانسور شد و انقدر حواسش پرت مواظبت از پسر مو بلوند بود که در آسانسور موقع بسته شدن به کمرش برخورد کرد. محکم لباشو روی هم فشار داد تا صداش بالا نره.
به پسر کک مکی که تو دنیای رویاهاش به سر میبرد نگاهی کرد و بعد از اینکه مطمئن شد اختلالی در خوابش به وجود نیومده، به سختی دکمه طبقه دوم رو فشار داد.
رو به روی در خونهاش ایستاد اما تازه متوجه شد نمیتونه درو باز کنه. به فلیکس خیره شد و سعی کرد راهی پیدا کنه اما ذهنش خالی شده بود.
چند دقیقه بعد، در آسانسور دوباره باز شد و دختری با موهای فر و قد کوتاه که تو واحد رو به روییش زندگی میکرد، ازش خارج شد و با چشمای گرد و متعجبش به هیونجین نگاه کرد اما بعد از چند لحظه، تعجبش جاشو به یه لبخند کیوت داد. سرشو به نشونه سلام تکون داد و دنسر هم متقابلا همینکارو کرد.
دختر سمت واحد خودش حرکت کرد ولی با صدای هیونجین که سعی میکرد با آرومترین تن ممکن توجهش رو جلب کنه، رو برگردوند.
هیونجین لب زد: یوکی شی، میشه کمکم کنین؟
یوکی سر تکون داد و به طرفش رفت.
_میشه کلیدمو از کوچیکترین زیپ کیفم دربیارین و بهم بدین؟
یوکی سرشو به نشونه تایید بالا و پایین کرد و پسر مو مشکی بهش پشت کرد تا همسایهاش به کیفش که پشتش بود، دسترسی پیدا کنه.
کلید رو درآورد و وقتی دید دنسر نمیتونه درو باز کنه، براش اینکارو انجام داد.هیونجین چند بار سرشو به نشونه تشکر خم کرد و دختر بعد از دست تکون دادن براش، از دیدرسش دور شد.
YOU ARE READING
LOVE STORY
Fanfictionهمه چی عادی بود تا وقتی که هیونجین به خودش میاد و میفهمه خیلی وقته به فلیکس زل زده... main couple : Hyunlix side couple : Yeonbin genre : romance_fluff written by : Vikta