after story (pt.2)

1.3K 201 153
                                    


_ با من حرف نزن!

علارغم تلاشش برای داد نزدن، صداش دیوارای خونه رو لرزوند و بعد، در اتاق مشترک خودش و هیونجین رو به‌هم کوبید.

هیونجین جوری با حرص دستش رو بین موهای قرمزش برد که سر خودش درد گرفت و باعث شد صداش بره بالا: آیش لعنت بهت!

خسته و عصبی بود و احساس می‌کرد نیاز داره از این مکان دور بشه، پس بی‌توجه به اینکه تیشرت و شلوار مشکیش زیادی خونگیه، در ورودی رو به‌هم کوبید و سمت آسانسور رفت.

با رسیدن به طبقه چهارم، طرف واحدی که متعلق به یونجون و سوبین بود، حرکت کرد و انگشتش رو روی زنگ نگه داشت. اینکار حتی از نظر خودش هم شدیدا رو مخ بود؛ ولی هیونجین الان اعصاب نداشت و هیچی براش مهم نبود!

_ هوانگ فاکینگ هیونجین قسم می‌خورم با دستای خودم جرت بدم!

یونجون با چشمای به خون نشسته، موهای به‌هم ریخته و گوشایی که ازشون دود بلند می‌شد، در خونه مشترکش با سوبین رو باز کرد و خواست به دوست بی‌شعورش حمله کنه که پسر کوچیکتر با بی‌حوصلگی پسش زد و بعد از درآوردن دمپایی هاش وارد شد.

سوبین با دیدن دوست مو قرمزش از حالت دراز کشیده دراومد و روی مبل نشست. یقه لباس سفیدش که کنار رفته بود و قسمتی از شونه و ترقوه‌اش رو نشون می‌داد رو درست کرد و سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه.

_ هی هیونجین، چیزی شده؟

هیونجین متوجه شد لب های اون هم مثل یونجون، خیس و پف کرده بود.
پوزخند زد: بد موقع اومدم، هاه؟

ناگهان دستی از غیب- درواقع از یونجون روی سرش فرود اومد و ضربه محکمی تقدیمش کرد و باعث شد "آخ" بلندی از دهانش بیرون بیاد.

_ نه جناب! اتفاقا دقیقا سر وقت اومدی و ریدی به همه چی!

هیونجین خودش رو روی مبل تک نفره انداخت و غر زد: آخه کی توی این ساعت...

یونجون با اوقات تلخی وسط حرفش پرید: تو بخوای فلیکسو بکنی به ساعت نگاه می‌کنی؟

پسر کوچیکتر چشماش رو 360 درجه توی حدقه چرخوند و سوبین به بازوی دوست پسرش که حالا کنارش نشسته بود، زد.
_ یون واقعا نیاز نیست انقد رک باشی.

البته به یونجون حق می‌داد و انکار نمی‌کرد که خودش هم کمی کلافه شده. به هرحال دوست مو بلندشون جفت پا پریده بود وسط میک اوت هاتشون.

رو کرد سمت هیونجین که خودش رو روی مبل جمع کرده بود و مثل همه وقتایی که چیزی اذیتش می‌کرد، لباش رو جلو داده بود.

_ هیونجین، چی شده؟

پسر کوچیکتر انگار منتظر یه تلنگر بود!

_ با فلیکس دعوا افتادم و اون سرم داد زد! باورتون میشه؟ کسی که توی چشم همتون یه فرشته کوچولوی معصومه، هرچی از دهنش درمیومد بهم گفت و آخرش هم در اتاقو توی صورتم به‌هم کوبید! کم مونده بود بیاد منو بزنه!

LOVE STORYWhere stories live. Discover now