'Beginning'

219 51 28
                                    

-هي مستر كاي!

كاي به بكهيوني كه از پشت صداش زده بود نگاه كرد.اون پسر انگار بلندگو قورت داده بود.

-بگيرش!

بكهيون قوطي انرژي زا رو از فاصله اي كه حالا كمتر شده بود توي بغلش پرت كرد.

-احمق آخه نميتوني يكم صبر كني وقتي رسيدي بديش؟؟؟

كاي با صورت پوكر و حرصي رو به دوست اعصاب خورد كنش گفت و باعث شد بك مثل هميشه با ديوثي تمام لبخند كش داري بزني و انگشت مبارك فاكشو رو نمايي كنه.

-واقعا رو مخي بك.

سهون كه كنار كاي ايستاده بود حرف دل و حقيقت انكار ناپذير دوست بتاشونو به زبون آورد.

-خدايي گاهي دوس دارم بدونم كدوم بتايي مثل تو انقد پرروعه!

كاي با پوزخند به دوستش كه حالا اونارو به يه ورش گرفته بود و جلوتر از اونا حركت ميكرد گفت و خب قطعا تاثيرش فقط در حدي بود كه بكهيون سرش رو برگردونه و رو به اون دو نفر بگه:

-هر چي باشم از شما دوتا آلفاي بي مغز بهترم! حالا گمشين بياين ديگه من كلاسم الانا شروعه.

كاي چشماش رو توي حدقه چرخوند و با سهوني كه ريز ريز ميخنديد دنبال بكهيون راه افتادن.

-هي شماها امروز كي كلاساتون تمومه؟

-من دوتا كلاس ديگه دارم بعد آزادم

كاي در جواب بكهيون گفت و رو به سهون پرسيد:

-تو تا كي كار داري؟ 

-رو من حساب باز نكنين با سوهو قرار دارم

-تو واقعا يه زن زليل بد بختي اينو ميدونستي؟

سهون نگاه پوكري به بك انداخت و گفت:

-ببند دهنو! دلتم بخواد يكي مثل سوهوي من پيدا كني.

-كار سختي نيس... فقط بايد برم پت شاپ يه باني سفيد گوش دراز بخرم همين

كاي كه از بحث اون دوتا خندش گرفته بود، سريعتر حركت كرد تا مزاحم سهوني كه ميخواست بكهيونو با مشت خفه كنه نشه.به سهون براي كتك زدن بكهيون كاملا حق ميداد.بي توجه به سرو صداي اون دوتا به ساعتش نگاهي انداخت و گفت:

-هوي احمقا! من كلاسم تا ده دقيقه ديگه شروعه.شمام بهتره تمومش كنين

-صبر كن كايييي!!! اه ولم كن سهون...

بكهيون سهوني كه دستشو دور گردنش چفت كرده بود كه مثلا خفش كنه، رو كنار زد و همونطور كه گلوش رو ماساژ ميداد گفت:

-مگه ساعت چنده؟؟؟

-يازدهو بيست دقيقه

-واتتتتتتت؟؟؟!!! آه خدايااااا!!!

Fire of liesWhere stories live. Discover now