انگشتش رو روی کلاویه های پیانو فشار میداد و صدای فوق العاده بلندش سالن خالی تمرین رو پر کرده بود.هر بار به تصویر دست دادن کای و کیونگسو فکر میکرد، مغز سرش به مرز سوختن میرسید.دوست داشت دستای اون پسر برنزه کثیفو همونجا قطع کنه تا بیشتر از این پوست پاک عروسکش رو نجس نکنه!
نمیدونست توی ذهن کای چی میگذره.با شناخت جزئی ای که از اون پسر لعنتی داشت میدونست که اصلا چیز خوبی در انتظارش نیست ولی در عین حال نمیتونست بفهمه که چرا کای انقدر عملشو طول میده.اون آلفایی نبود که یک هفته صبر کنه و تمام این یک هفته سر چانیول از فکرای جورواجور داشت منفجر میشد.
با کوبیدن شدن مشت هاش روی کلاویه های پیانو و ایجاد شدن صدای وحشتناکی که به همراه داشت بلاخره کمی به خودش اومد و متوجه شد مدت هاست بی هدف داره آهنگ میزنه و طوری انگشتش رو روی اون دکمه های سفید میکوبونه که احتمال شکستنشون وجود داشت!
هوف کلافه ای کشید و دستش رو توی موهای مشکی و پریشانش برد.داشت دیوونه میشد.آروم دستی روی پیانو کشید و با بوسه ای روی در مشکی رنگ و براقش زمزمه کرد.
-ببخشید عزیزم...نمیخواستم روی تو خالیش کنم.
شاید خیلی مسخره به نظر میرسید که کسی بخواد از یه پیانوی بی جون بابت محکم نت زدن عذر خواهی کنه اما این امر، برای چانیولی که زندگیش فقط و فقط با واژه موسیقی خلاصه میشد صدق نمیکرد.با همون اعصاب در هم از جاش بلند شد و در پیانو رو بست.نت هایی که از بدر ورود یک بار هم استفادشون نکرده بود از روی پیانو برداشت و توی کیفش گذاشت.باید یه جوری ته توی نقشه های اون شیطان صفت رو در میاورد.امکان نداشت بزاره به کیونگسوی عزیزش صدمه وارد کنه!!
0o0o0o0o0o0
روی نیم کت آبی رنگ زنگ زده نشسته بود و توی سایت لوازم دست دوم طراحی دنبال یه چیز به درد بخور میگشت.این روزا خریدن رنگ و بوم با اون حجم قیمت واقعا براش سخت شده بود.کار نیم وقتش تمام تایم عصرش رو میگرفت، بنابراین وقتی به خونه میرسید تقریبا چیزی از وجودش باقی نیموند.شاید تنها چیزی که توی این مدت بهش کمک کرده باشه و لطف خدا رو بهش علنی میکرد، همین کار پاره وقتش بود.
برخلاف خیلی از امگاها که به خاطر نوعشون نمیتونن راحت کار گیر بیارن، اینبار شانس در خونه کیونگسو رو زده بود و موفق شد توی یه رستوران با شستن ضرفا درآمد کمی پیدا کنه.یه نفر دیگه هم بود که مثل خودش ضرف هارو میشست، ولی از اونجایی که اونم مثل خودش یه امگا بود، کار براش فوق العاده راحت میشد.
هر چند اون پسر برعکس کیونگسو بیش از حد پر سرو صدا بود و مدام حرف میزد.پسر خیلی خوبی بود و کیونگسو حالا دیگه تقریبا باهاش دوست بود، اما این حرف زدن بیش از اندازش گاهی مغزشو گاز میگرفت.
YOU ARE READING
Fire of lies
FanfictionCouple : Kaisoo, Chanbaek, Hunho Genre : omegaverse, angest, romance, dram, smut, happy end • دروغ... مثل شعله كوچك يه كبريته اول خيلي ناچيزه و با يه فوت خاموش ميشه ولي اگه كسي كه اون كبريتو روشن كرده فوتش نكنه... شايد همون شعله تبديل به جهنمي بشه...