-سهونا..
-هیونگ من دم درم..
تلفنو کمی از گوشش فاصله داد و به سمت پنجره رفت.
-پس کجایی؟
-هیونگ من دارم میبینمت!
کمی چشماشو ریز کرد و بالاخره با دیدن پسر قد بلندی که به خاطر لباسای تیره رنگش توی سیاهی شب گم شده بود لبخند زد.
-دیدمت..
تلفنو قطع کرد و خودشو به چوب لباسی دم در رسوند.نمی خواست عجول و منتظر به نظر برسه اما این حقیقت که قلبش برای دیدن اون آلفای کیوت بعد از چهار روز تنگ شده بود، منکری نداشت..
یه کت از روی چوب لباسی برداشت و بعد از در آوردن دمپاییاش، پاهاش رو نصفه نیمه توی کفشاش فرو کرد.با باز کردن در خونه، سوز سردی به صورتش سیلی زد ولی فعلا وقت نداشت تا هوای سرد زمستون رو ملامت کنه..دستاشو از سرما زیر بقلش جا کرد و از پله های جلوی خونه پایین اومد تا دوست پسرشو پیدا کنه..
چند بار نگاهشو توی سرو ته کوچه چرخوند ولی همون لحظه که ابروهاش از گیجی برای خم شدن بهم حرکت کردن، جسم نیم گرمی به کمرش چسبید و به دنبالش دو جفت دست روی شکمش ظاهر شدن..
-اینجا یه بانی گم شده داریم...
سهون نمیتونست ببینه اما لبخند امگا اون لحظه جزء زیباترین منظره های منقوش دنیا بود...سوهو گوشه لبش رو گاز گرفت و تلاش کرد لرزش بدنش رو در برابر خندیدن مهار کنه..
-چجوری سر از اینجا در آوردی خرگوش کوچولو..؟
مطمئن بود دیگه نمیتونه خندشو بخوره پس بلافاصله خودشو از تن سهون جدا کرد و دستشو با ترس روی دهنش گذاشت:
-خدای من!! و ما اینجا یه گرگ خطرناکم داریم!! اوه خرگوش بیچاره حالا باید چجوری فرار کنه؟؟
-که گرگ خطرناک آره؟
لحظه بعد این تن سوهو بود که زیر آغوش و بوسه های محکم سهون گیر افتاده بود و خندیدنشون میتونست همسایه هارو هم خبر کنه..
-سهون.. کافیه... برا...برادرم... هنوز توی... خونست....
کلماتش رو تکه تکه بین خندیدنش تلفظ کرد و بالاخره موفق شد حرکات قلقلک وار اون آلفای خوشحال رو متوقف کنه..
-اوه ببخشید یادم نبود...
سهون آروم خودشو از امگا جدا کرد و با صورتی که حالا کمی گرفته شده بود نگاهشو به زمین دوخت.. این طور نبود که متوجه ناراحتی اون پسر نشده باشه... میدونست هر بار که اسم برادرش میاد همین اتفاق میفته اما خب... به هر حال که این یه حقیقت بود... نه..؟
-هی منظورم این نبود که دست از لمس کردنم برداری!
خودشو توی بغل سهون انداخت و با چشمایی که ستاره ها توش چینش شده بودن لبخند زد..
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Fire of lies
Hayran KurguCouple : Kaisoo, Chanbaek, Hunho Genre : omegaverse, angest, romance, dram, smut, happy end • دروغ... مثل شعله كوچك يه كبريته اول خيلي ناچيزه و با يه فوت خاموش ميشه ولي اگه كسي كه اون كبريتو روشن كرده فوتش نكنه... شايد همون شعله تبديل به جهنمي بشه...