love in speed

408 42 3
                                    

Yoongi p.o.v
گوشی شروع کرد به زنگ خوردن
گوشیو برداشتم چشم بسته جواب دادم :چیههه چیکار داری

وون: تووو کجاییی احمققق ده دقیقه میخوان ازت مصاحبه)( بگیرن خبرنگارا اومدن و هنوز توی احمق خوابی
محکم دستمو کوبوندم تو پیشونیم
-لعنتیی
سریع از جام پاشدم لباسای اسپورتم که از روز قبلش وون بهم داده بود رو مبل بود رو برداشتم و پوشیدم
جلوی اینه موهامو مرتب کردم
اره یونگی تو میتونی امروز هم مثل روزای قبل قوی و عالی هستی
سوییچ رو برداشتم رفتم توی پارکینگ در رو زدم و سوار ماشین شدم با تمام قوا گاز دادم
پلیس: ماشین فراری مشکی بزن کنار
لعنتی اخه توچه موقعیتی
سریع ماشینو زدم کنار و شیشه ماشینن رو دادم پایین
پلیس:اقا لطفا پیاده بشید باید ماشینتون چن روز تو پارکینگ بمونه
سرمو بردم بالا و چشم تو چشم پلیس شدم
پلیس ب پهلوی همکارش زد و رو به من: هی شما همون راننده معروف رالی یونگی نیستید
دستی به موهام کشیدم و عصبی :بله و الان یه مصحابه مهم دارم
پلیس از لحن خشنم جا خورد
پلیس:بفرمایید مشکلی نیست
سریع پامو گذاشتم رو گاز و خودمو رسوندم محل مصاحبه
بایه ترمز دستی ماشینو چرخوندم و گذاشتم سرجاش ب سرعت پیاده شدم خودمو به وون رسوندم
وون عصبی و قرمز نگام کرد
شونه ای بالا انداختم
*:به من هیچ ربطی نداره
خبرنگارا دورم جمع شدن و شروع به سوال پرسیدن کردن
خیلی خشک سر جام وایسادم و ب سوالاشون جواب دادم
خبرنگار:یونگی قراره این مسابقه اخری رو چطور بگذرونی
سری تکون دادن وو با غرور :این مسابقه هم مثل مسابقه های دیگه عالی میشه و یک بار دیگه پیروزی برای منه
طرفدارا از سمت دیگه دست زدن و جیغ میکشیدن
بالاخره بعد نیم ساعت خبرنگارا ول کردن و رفتن
وون دستشو رو شونم گذاشت:خب نظرت چیه امروز یکم تمرین کنی
سرمو تکون دادم
-نهه اصلا حوصله تمرین ندارم
وون: خب پس بیا میخوام با یکی اشنات کنم
سرمو تکون دادم*
-هوفف باشه
به سمت اتاق مدیریت رفتیم
یه پسر و مدیر سالن اونجا بودن
مدیر با نیش باز اومد سمتم
مدیر: خب خب یونگی بالاخره اومدی میخوام این مرد جوون رو بهت معرفی کنم
پسری چشم ابرو مشکی رو مبل نشسته بودخیلی خشک و جدی تو چشمام زل زد
نگاهمو ازش گرفتم و مدیر خیره شدم:
-خب
مدیر: این پسر یه نخبه هست توی رانندگی اقای تهیونگ واقعا شاهکاری در عرصه رانندگیه و من براش اینده روشنی میبینم
تهیونگ جدی و اروم از مدیر تشکر کرد و پاشد روبه روم وایساد خیلی جدی تو چشمام خیره شد و دستشو اورد جلو خیلی از اشنایی و دیدار با شما خوشحال شدم جناب مین یونگی
پسر جدی و خشکی بود ظاهرا
خیلی خشک دستمو جلو بردم و خیلی کوتاه باهاش دست دادم
ولی واقعا انقدر کارش خفن بوده که اوردنش پیش من !
یه ابرومو بالا انداختم
مدیر:خب اوردیمش تا یه تست ازش بگیری تا سطحشو تایین کنی و بفرستیمش پیش یکی از مربیا
سری تکون دادم
هوف باشه من تو ماشین منتظرم
سوار ماشین شدم و کلاهمو گذاشتم کمربندمم بستم تا بیادش
تهیونگ بعد چند دقیقه و رسید و سوار ماشین شد بدون هیچ استرسی نگام کرد وو گفت:نکته ای برای یاد اوری هست؟
خیلی خشک رو بهش تذکرات رو دادم با دقت گوش کرد و سری تکون داد
استارت زد و پاش رو گذاشت رو گاز
با سرعت جا به جا میشد با تذکراتی که دادم پیش میرفت و سر پیچا جوری میچرخید که شوکه شدم
اون مثل یه راننده حرفه ای بود
اون زیر دست من میتونه خیلی عالی بشه ولی خب فعلا نباید سریع قبولش کنم
روی خط پایان ترمز کرد
خیلی خشک گقتم:خب خوب بود ورو به بالا استعدادت خوبه و میتونی پیشرفتش بدی
صورتش بخاطر حرفم از حرص قرمز شد و تشکری کرد..
Tehyung p.o.v
اعصابم خرد شده بود میخاستم مشتی حواله صورت خشک و خابالودش
لعنتی رانندگی من خیلی بی نقص و عالی بود از کارم زدم که اخرم اینجوری بگه بهم
تشکری کردم و از ماشین پیاده شدم
وارد دفتر مدیریت شدم که مدیر برشگت گفت: خب اقای تهیونگ من با یونگی صحبت میکنم اگر توسط یونگی تایید شده باشین من باهاتون تماس میگیرم لبخند اجباری زدم و ازاونجا زدم بیرون سریع خودمو به کافه رسوندم وسریه روپوش مشکیمو روی پیرهن سفیدم پوشیدم و کلاه فرانسوی زو رو سرم ب حالت کج گذاشتم
سریع شروع کردم به پخش کردن سفارشا کردم
بعد از چن ساعت کار خسته کننده سوار ماشینم که نتیجه زحمات خودم بود شدم
نزدیک خونه بودم که گوشیم زنگ خورد
-بله
مدیر: اه سلام تهیونگ خواستم بگم که تو توسط یونگی تایید شدی و فردا برای انجام کارهات و اموزش هایی که قراره ببینی صحبت کنیم و اینکه قراره کی مربیت باشه
لبخندی زدم ازینکه داشتم نتیجه زحمات شبانه روزیمو میدیدم
رسیدم خونه خسته وارد خونه شدم خونه تاریکی که کسی توش منتظرم نبود
انقدر خستم بود که بدون اینکه اون قرصای لعنتیو بخورم خوابیدم
صدای اسلحه ... تیر.... رد خون... و صدای جیغ وحشتناک
ساعت شیش صبح بود...
کل بدنم عرق کرره بود و هنوز داشتم نفس نفس میزدم
لعنتی یه شب قرص نخوردم
بی حس از سر جام بلند شدم و تو اشمزخونه یه لیوان قهوه برای خودم ریختم امروز هم شیفت عصر بودم و صبح باید برای کارای این مسابقه برم
لیوان قهوه سردشدمو سر کشیدم و سریع یه شلوار لی و پیرهن مشکیمو پوشیدم
بعد از بیست دقیقه رسیدم پیست ماشین سواری سر تایم دقیق رسیده بودم وارد دفتر مدیر شدم رو به مدیر سلام کردم برگشتم تا به یونگی سلام کنم ولی..خیلی شیک و اروم دستش زیر چونش بود و تو یه خواب عمیقی به سر میبرد مردی
که کنارش بود بهش سلامی کردم دید دارم یونگی رو نگاه میکنم برگشت و خیره نگاهش کرد با ارنجش محکم رو هول داد که یونگی تقریبا با کله اومد پایینو با چشمای نیمه باز رو به اون مرد گفت : هان چیه چیشده چرا اصن اینجاییم
سرمو انداختم پایین ت بزور خندمو کنترل کنم

یهو سرشو چرخوند و ابرویی برام بالا انداخت ولی هنوز ب صورت مشخصی گیج خواب بود
(کامنت و ووت فراموش نشه لاولیااا😄)

love in speedWhere stories live. Discover now