Jungkook p.o.v
نفس عمیقی کشیدم
و غمگین به چشمای منتظر جیمین نگاه کردم
_ببین .... من .. من میدونم چه کار اشتباهیی کردم ولی اون شب توی بار تقصیر من نبود
اون یهویی چسبید بهم و این کارو کرد و من واقعا تو شوک بودم
+تو اصلا به من خبر ندادی تو اگر به فکر من بودی منو در جریان همه کارات میزاشتی
حرصی دستی به موهام کشیدم
-میدونم میدونم کارم اشتباه بود .. خواهش میکنم لطفا بیا این فرصتو بهم بده بیا ب این فکر کن که این اخر فرصتمه باشه قول میدم ... لطفا
نمیخوام از دستت بدم
جیمین نفس عمیقی کشید و خسته نگام کرد
+میدونی... برام سخته .. ولی باشه بهت اعتماد میکنم
اما این اخرین فرصتته اینو بدون
ذوق زده نگاش میکنم بغلش میکنم و بوسه کوتاهی به لباش میزنم
+هی کوک چیکار میکنی اینجاا تو شلوغییی
محکم بغلش کردم
_تو مال منی موچی کوچولو
خنده ریزی کرد و از بغلم اومد بیرون
من باید برم سر کار توهم برو پیش دوستت
دستمو انداختم دور شونش و وارد کافه شدم
دوست جیمین تکیه داده بود به دیوار و داشت یونگی رو نگاه میکرد یونگی هم دست کمی از اون نداشت و میخواست با نگاهش اون پسرو قورت بده
اهمی گفتم و رفتم سمت مییزمون و جلوی یونگی نشستن و به جیمین اشاره زدم که کنارم نشست
یونگی از فکر دراومد و بهم نگاهی کرد
+عا اومدی خب نمیخوای واسم چیزیو توضیح بدی
اشاره چشمی به جیمین زد
Yoongi p.o.v
منتظر توضیحی از طرف کوک بودم که گفت
_یه لحظه صبر کن
اشاره ای با سر به تهیونگ زد که بیاد سر میزمون
تهیونگ بدون اینکه به روی خودش بیاره اومد سمت میزمون و لبخند ارومی زد
_بله چیزی میخواستید
کوک نگاهی به ته میندازه
+مگه تو رفیق صمیمی جیمین نیستی
تهیونگ لبخندشو بیشتر کرد
+اره خب...
+هیی بیااا بشین میخوایم باهم اشنا بشیمم
در همون حین پیام اومدی برام
جیهوپ: هیی نزدیک کافه هستم صب کنینن
از قبل بهش خوبه گفته بودم بازم دیر کرد پسره تنبل
کوک نیششو باز کرد و دستشو سمت ته دراز کرد
+من جئون جونگکوک هستم و خب دوست پسر و شوهر اینده جیمین
جیمین لپاش سرخ شد و کلشو انداخت پایین
ته لبخند زدو با کوک دست داد
+منم کیم تهیونگم
کوک نگاهی به من و ته کرد
+خب شما نمیخواین باهم اشنا بشین
_ما از قبل همو...
یهو جیهوپ با سرو صدا از در وارد شدو پرید از گردن کوک اویزون شد
+واییی خرگوشش زشتمون هم اومدد
کوک با خنده سرگرم حرف شدن که دیدم تهیونگ هم داره ریز ریز به خجالت کشیدنای جیمین میخنده و جیمین هم داشت براش خط و نشون میکشید
جیهوپ هم بهمون ملحق شد و مشتاق نگاهمون کرد
+خب خب ماجرا چیهه ب منم بگینن
نگاه عمیق و ریزی به کوک و جیمین کرد
یهو ب صورت غافگیرانه داد زد
+واییی تبریککک تبریککککک دوتا بز کوهیی بهم رسیدن هوراااا
متعجب نگاش کردم
+هان چیه تعجب نکنین از نگاها فهمیدم
کوک برگشت سمتم
+خب یونگیا داشتی میگفتی
نگاهی به ته کردم
_خب تهیونگ یکی از شاگردای خوبم تو عرصه رالیه
ته نگاه عمیقی بهم انداخت و از اون لبخندای مسطیلی زد
برا صدم ثانیه ای دلم لرزید
وات چیشدد
بیخیال ...
Tehung p.o.v
جیهوپ ادم خیلی سر زنده شوخی بود
باهام سر صحبتو باز کردو خلاصه کلی شوخی کردیم
بماند که چقد صاحب کارمون بهمون بد نگاه کرد
کوک ریلکس به صندلی تکیه زد
+بچه هاا میخوام یه خبر خوب بهتون بدم
سوالی نگاهش کردم
+میخوام برا صمیمی تر شدن اکیپمون باهم به یه مسافرت بریم
بعد از این حدف کوک قیافه یونگی رفت تو هم
+یونگی حالت خوبه
_نهه من خوب نیستم شما دوباره میخواین بزور منو با خودتون ببرید مسافرت
قهقه ای زدم
پس کلا از مسافرت بدش میومد
جیهوپ زد پس کله یونگی
+من تورو شب میندازم تو گونی میزارم تو ماشین اصلا غصه نخور
جیمین نگاهی ب جمع انداخت
+خبب من شدیدا پایه هستم و نیششو باز کردو و نگام کرد
+مگه نه ته
یه ابرومو بالا انداختم
_واقعا فک کردی من میام پسرجون
جیهوپ دستشو انداخت دور گردنمو لبخند شیطانی زد
_تهه دوس داری تورو هم شب بندازم تو گونی کنار یونگی یا مثل ادم باهامون راه میای
دستمو به علامت تسلیم بالا بردم
_هوم باشه من اصلا تابع جمع هستم
کوک دستشو انداخت دورگردن یونگی
_اینو هم با زور لگد هم شده میارم خیالتون تخت
جیهوپ مشتاق دستاشو کوبوند رو میز
+بنظرم قبل از اینکه نامجون و جین از ماه عسل برگردن ما بریم و برگردیم
سوالی جیهوپ رو نگاه کردم که فهمید نمیشناسم
+عا خب شما نمیشناسید اونا دوستای صمیمی ما هستن که فعلا ماه عسل هستن ولی بدگشتن سئول کامل باهاشون اشنا میشین
جیمین که کلا ساکت شده بود و از خجالت قرمز شده بود
یکی خابوندم پس کلش که عصبی برگشتو نگاهم کرد
_چته روانی
ابرویی بالا انداختم
+هرچقد که خجالت کشیدی بسه پاشو بریم که الان اخراج میشیم
با جیمین از جاهامون پاشدیم تا بریم به کارمون برسیم که اونا هم تصمیم گرفتن برن
شماره هارو ردو بدل کردیم و تو لحظه اخر نگاهی به یونگی انداختم
هوفف چرا الان چرا باید نگاهش کنم و بهش فکر کنم
لعنتی...تایم کاریم تموم شد و با جیمین برگشتیم خونه خسته رو مبل پهن شدم که گوشیم زنگ خورد
+هوم بلهه
جیهوپ خیلی مشتاق بلند بلند شرو کرد حرف زدن
_ته تهه خونه اییددد
گوشیو یکم از گوشم فاصله میدم
_اره پسر تو بلندگو قورت دادی
قهقه ای پشت گوشی زد و گفت
+عا میخواستم بگم فردا شب حرکت میکنیم اصلا هم نگران کارت نباش با صاحب کارتون حرفیدم حلهه
چشام گرد شد
_چیی فرداشب بنظرت یکم زود نی
یهو صدای کوک از اون سمت گوشی اومد
_اتفاقاااا دیر هم هستت من از اون گربه کوچولو دورمم باید زودتر ببینمش
کف دستمو میکوبم تو پیشونیم
_باشه باشه
چپ چپ نگاهی به جیمین انداختم که تا کمر تو گوشیش خم بود و مشخص بود داره با کی چت میکنه
گوشیو قطع کردم و بالشتو پرت کردم سمت جیمین
که یه راست خورد پس گردنش
دستشو گذاشت رو گردنش و اومد بالا
_یاااا داری چیکاری میکنیی
+بخاطرر مرد عاشق پیشه تو ببین چه تو دردسر افتادیم
لپاش گل انداخت
_بهتره انقد خجالت نکشی تا نیومدم این یکی بالشو از پهنا بکنم تو حلقت
قهقه ای زد
+خب من میرم بخوابم
خیلی ریلکس راشو گرفت و رفت سمت اتاقم و درو کوبوند ب هم
(ووت و کامنت یادتون نره لاولیا😍)
YOU ARE READING
love in speed
Romanceژنر:رومنس_مسابقه ای جاده برای منه و من برای این زندگی میکنم ... یعنی دلیل دیگه ای هم برای زندگیم هست؟ یعنی دلیل دیگه ای هم پیدا میکنم؟ جاده زندگیم رو دارم مستقیم میرم.... شاید کسی منتظرم باشه...