دوهفته ای از وقتی که همدیگر رو دیده بودن میگذشت
خبر ازدواج پسرهای دو کمپانی معروف کره ای مثل بمب ترکیده بود و همه جا پخش شده بود
خیلی ها با پیام های خوب حمایتشون میکردن،و بعضی ها هم با پیام های بد ...
خب درواقع میخواستن جای یکی از اونا باشن
دوهفته پیش وقتی که توی تراس بودن شمارهاشونو رد و بدل کرده بودن و کمی باهم حرف زده بودن میشد گفت الان کمی باهم راحت ترن
و الان جونگکوک داشت برای اولین قرارشون اماده میشد تا کمی باهم تنها باشن،هیجان زده بود و استرس داشت اما کم، از وقتی که باهم حرف میزدن جونگکوک نمیتونست این و انکار کنه که شنیدن صدای بم و اروم تهیونگ بعد از روز پر استرسی که داشت چقدر بهش ارامش میداد
اما یه مشکلی وجود داشت!
اون نمیدونست برای قرار چی بپوشه،چون هیچوقت سرقرار نرفته بود و اولین بارش بود،پس هیچ ایده ای نداشت که چی بپوشه
از دوست هاش پرسید اما اونا به جای کمک کردن کمی سر به سرش گذاشتن و اذیتش کردن
و اگه تا ۱۵ دقیقه دیگه اماده نمیشد دیر میکرد
تیشرت مشکی اش رو پوشید و اون رو داخل شلوار جین مشکی اش گذاشت،و از روی اون ژاکت چرم ش رو پوشید وقتی که از تیپش احساس رضایت کرد موبایل و کلیدش رو برداشت تا دنبال تهیونگ بره
.
.
تهیونگ اماده بود
برای دیدن جونگکوک و قرارشون لحضه شماری میکرد و هیجان زده بود
پشیمون بود چون خیلی زود اماده شده بود و الان نمیتونست برای اومدن جونگکوک صبرکنه
توی اتاقش منتظر نشسته بود تا اینکه پیامی از جونگکوک که گفته بود بیرون عمارت منتظرشه دریافت کرد سریع از جاش بلند شد و خودشو چک کرد از پله ها پایین اومد و از خانوادش خدافظی کردجونگکوک رو دید ک پشت فرمون نشسته
با لباس های غیر رسمی خیلی جذاب به نظر میرسید لبشو گزید و توی ذهنش تاکید کرد که حتما بهش بگه بازم از این جور لباس ها بپوشه
جونگکوک تهیونگرو چک کرد اون واقعا میدرخشید حتی با لباس های ساده
زیبا و جذاب..
نمیتونست جلوی خودشو بگیره و تحسینش نکنه،اون خیلی خوشگل بود،میتونست به جرعت بگه تاحالا کسی رو زیبا تر از تهیونگ ندیده بود
جونگکوک محوشده بود حتی نفهمید کی تهیونگ کنارش نشست
از طرفی دیگه تهیونگ خجالت میکشید چون محض رضای خدا،جونگکوک یک لحضه هم نگاهشو ازش نمیگرفت
_ه..هی؟
تهیونگ تپق زد و جونگکوکرو از عالم رویاهاش بیرون کشید،جونگکوک با خجالت لبشو گاز گرفت
_افرین،کارت عالی بود الان فکر میکنه احمقی هولی چیزی هستی
جونگکوکتوی ذهنش گفت و خودش رو سرزنش کرد
_سلام،خیلی خوشگل و جذاب شدی
_مرسی توهم همینطور
تهیونگ هم با خجالت جوابش رو داد
هردومثل دخترهای دبیرستانی ای که برای اولین بار با کراششون صحبت میکردن،رفتار میکردن
_اووم..باید بریمسکوت پر ارامشی بینشون برقرار بود تا اینکه تهیونگراجب سفر جونگکوک ازش سوال پرسید،خب این و طی زنگ هایی ک بهم میزدن فهمیده بود وجونگکوک راجبش زیاد صحبت میکرد
_خب،کی میخوای بری به سفر کاری؟
_دو روز دیگه،چرا این و میپرسی؟
جونگکوک پرسید و به تهیونگ نگاه کرد کمی بعد نگاهشو ازش گرفت و به رو ب رو خیره شد
_همینجوری،برای یک هفته اونجا میمونی نه؟
جونگکوک هومی کشید
_اگه کارم خوب پیش بره و مشکلی پیش نیاد چهار روزه برمیگردم
_غذای سالم بخور و مراقب خودت باش
تهیونگ گفت و نفهمید با این جملات ساده اش چطوری قلب جونگکوکرو لرزوند، و ماشین رو بخاطر چراغ قرمز نگه داشت و به تهیونگنگاه کرد و لبخند زد
_چیه؟
تهیونگ پرسید وقتی که دید جونگکوک با لبخند خرگوشی ای بهش خیره شده،درسته اون تازه فهمیده بود که جونگکوک ،لبخند خرگوشی داره
و این کیوت ترین چیزی بود که تاحالا دیده بود ولی همش این نبود،اون داشت با چشم های نامفهومی بهش نگاه میکرد،دیگه اثری از اون چشم های خسته و ناامید توشون پیدا نمیکرد
خجالت زده شد چون جونگکوک بدون این که چیزی بگه بهش خیره شده بود
_هیچی
جونگکوک بلاخره جواب داد و با سبز شدن چراغ راهنما ماشین رو به حرکت دراورد
تهیونگ با خودش فکرد کرد که دیگه تحمل نگاه های جونگکوک رو نداره حاضر بود قسم بخوره که نزدیک بود بمیره چون نفسش رو تو سینش حبس کرده بود
جونگکوک نزدیک یک رستوران شیک و گرون قیمت دنده رو کشید
_جونگکوک..صبرکن ما قراره اینجا بریم؟
تهیونگ پرسید و به رستوران اشاره کرد
_خوشت نمیاد؟میتونیم بریم یه جای دیگه اگه..
_نه اینجوری نیست که خوشم نیاد،اگه توهم برات مهم نیست میشه بریم یه جای ارزون و راحت تر؟اینجور جاها خیلی رسمی و خفه ان
با استرس گفت نمیخواست جونگکوک رو اذیت کنه
_اوه نه مشکلی نیست،منم حقیقتا از این جور جاها خوشم نمیاد،فقط فکر کردم تو شاید دوست داشته باشی بیای اینجا
جونگکوک با لبخند ادامه داد
_میریم یه جای دیگه...خب تو جای به خصوصی مد نظرته؟
_اره دوتا بلوک از اینجا بالاتره،خیلی رستوران خوبیه و غداهای خوشمزه ایم داره اگه دوست داشته باشی میتونیم بریم اونجا..
_حتما
.
.
حالا اونا تو کافه نشسته بودن و منتظر غذاشون بودن
_خب از اینجا خوشت اومد؟
_اره خیلی راحته
جونگکوک با لبخند گفت
_درسته،من همیشه با جیمین و جین میایم اینجا و غذا میخوریم
_اونا دوستاتن؟
_اررره..از وقتی که توی قنداق بودیم باهم صمیمی ایم
تهیونگ اروم خندید و جونگکوک هم بخاطر شنیدن خنده های زیبای تهیونگ لبخند زد
اونا کمی تا اماده شدن غذاشون حرف زدن،و وقتی غذا اماده شد با ولع شروع به خوردن کردن چون خیلی گرسنه بودن و بوی غذا این گشنگی رو تشدید میکرد
بعد از تموم کردن غذاشون برای دیدن دریا و هضم شدن غداشون راهی شدن
اونا لب ساحل قدم زدن جونگکوک به تهیونگ نگاه میکرد چون زیر نور ماه خیلی زیباتر دیده میشد
تهیونگ میدونست که جونگکوک بهش خیره شده ولی نمیتونست کاری کنه گونه هاش قرمز شدن
جونگکوک هم دستکمی از تهیونگ نداشت گوش های خودش هم قرمز شده بودند ولی نمیتونست از نگاه کردن بهش دست بکشه
کمی بعد تصمیم گرفتن که به سمت خونه حرکت کنن
بعد از این که به عمارت کیم رسیدن جونگکوک با تهیونگ از ماشین پیاده شد
تهیونگ به سمتش رفت و دستشو دو کمرش حلقه کرد جونگکوک هم متقابلا پسر رو از کمر بغل کرد
درواقع منتظر بود که تهیونگ این کارو انجام بده چون خودش هیچوقت نمیتونست...
_مرسی شب فوق العاده ای بود واقعا خیلی خوش گذشت
تهیونگ درحالی که هنوز هم جونگکوکرو بغل کرده بود زمزمه کرد
_منم همینطور ممنون که اومدی..
جونگکوک هم زمزمه وار گفت لبخندی زد اون واقعا از سپری شدن زمانش با تهیونگ خوشحال بود
_ تو سفر مراقب خودت باش واگه وقت داشتی بهم زنگبزن، من دوست دارم باهات صحبت کنم غذا رو هم فراموش نکن مطمعن شو که غذا های سالم میخوری
تهیونگ دوباره زمزمه کرد نمیخواست این لحضه اروم و قشنگشونو خراب کنه،دقیقا داشت همسرانه صحبت میکرد
جونگکوک لبخند زد و حلقه دست هاشو دو کمر تهیونگ محکم تر کرد
خیلی خوب بود که بلاخره این کلمات رو از یکی میشنوه و الان هم بی جنبه شده بود و نیمخواست از پیشش بره هردو چشم هاشونو بستن میخواستن گرمای اغوش همو بخاطر بسپرن قرار بود دلتنگش بشن
تهیونگ اروم از اغوشش بیرون اومد و لب هاشو رو گونه های رنگ گرفته از خجالت جونگکوک گذاشت
بوسه نرمی روشون گذاشت و به چشم های گرد جونگکوک خندید
_خدافظ جونگکوک،سلامت به خونه برس
تهیونگ گفت و دوباره گونه اش رو بوسید و درحالی که میخندید به سمت عمارت رفت
جونگکوک بهت زده ایستاده بود دستش روی گونش،جایی که تهیونگ بوسیده بود گذاشت،چشم هاش گرد شده بود و گونه هاش از خجالت قرمز
تهیونگ قبل از این که داخل عمارت بره دستش رو براش تکون داد و....درسته پروانه ها برای بار هزارم توی شکم جونگکوک به پرواز دراومدند...
YOU ARE READING
[KV ONESHOT]
Fanfictionمشخصه دیگه قراره وان شات های کوکوی بنویسم:) هرکیم خواست میتونه از اینا ایده بگیره برای یه فیک کامل🤝🏻💜