چشم هاشو بازکرد دستی به سرش کشید اولین چیزی که تو ذوقش زد جای خالی جونگکوک کنار خودش رو تخت بود
با بد عنقی به سمت سرویس رفت و بعد از اتمام کارش و مسواک زدن از اتاق خارج شد
با پیچیدن بوی غذا به مشامش ابروهاشو بالا انداخت و به اشپزخونه نگاهی انداخت
دوست پسرش داشت اشپزی میکرد و این جذاب ترین صحنه ای بود که میتونست اول صبح ببینه!
جونگکوک با بالا تنه لخت و فقط با یک شرتک کوتاه مشغول اشپری بود. تتوهای جذابش عقل رو از سر تهیونگ میپروند،عضلات فرم گرفته اش موهای بلند و مشکیش لب هاش که موقع تمرکز کردن به دندون میگرفت،تهیونگ عاشق همه چیز پسر بود
بدون این ک صدایی ایجاد کنه پشت سرش ایستاد و دست هاشو از پشت دور کمرش حلقه کرد چونه اش رو روی شونه اش گذاشت و لب هاشو اویزون کرد
_چطوری انقدر نفس گیری؟
جونگکوک با احساس برخورد نفس های گرم پسر بزرگتر به گردنش کمی خودش رو جمع کرد و لبخند بزرگی زد ،لبخندی که تهیونگ میپرستیدش چون دندون های خرگوشی پسر مشخص میشدن و خب تو اون لحضه برای تهیونگ سخت بود که نپره و دندون های پسر رو نبوسه!!
_صبح بخیر عشقِ من
گفت و به سمتش برگشت دستشو دور کمرش حلقه کرد و بوسه ای روی پیشونیش کاشت
تهیونگ لبخند شیرینی زد و با انگشت شصتش گونه پسر کوچیک تر رو نوازش کرد و به چشم های درشت و مشکیش زل زد
_صبح توهم بخیر عزیزم،چرا منو بیدار نکردی کمکت کنم؟
_دلم نیومد خیلی کیوت خوابیده بودی
بوسه ای وسط سینهِ لخت پسر گذاشت و پشت میز نشست
_هر چقدر هم خودشیرینی کنی کار دیروزتو فراموش نمیکنم جئون جانگکوک
این لطفتو جبران میکنم!
جونگکوک اهی کشید و لب هاشو اویزون کرد
_هی، توهمین بغلم کردی و بهم گفتی نفس گیرم تازه صبح بخیر عزیزم هم گفتی ،چطوری میخوای قهر کنی؟تو که کینه از نبودی.
_به راحتی،حالا هم به نفعتِ که تا ۲ دقیقهِ دیگه صبحونه ام روی میز باشه
.
.
.
.
از سیگارش کام گرفت و پای چپش رو روی پای راستش انداخت نگاهی به جونگکوک انداخت، سرش پایین بود و به مکالمهِ مسخره تهیونگ و پدر ناتنی اش گوش میداد
_تهِ حرفت چیه؟برو سر اصل مطلب پیرمرد
مرد لبخند کثیفی زد و با سر به جونگکوک اشاره کرد
تهیونگ چشم هاشو توی کاسه چرخوند و خاکستر سیگارشو روی زمین ریخت
_از خودمونه خیالت راحت
_ منظورم این نبود.
من میدونم شما باهم رابطه دارید و تو عاشقشی!
تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و منتظر موند تا مرد ادامه حرفش رو بزنه
_بزار مقدمه چینیو بذارم کنار،کیم تهیونگ یا تو اون الماسی که دور گردنت انداختی رو بهم میدی یا برات گرون تموم میشه!
و برای دوم با سرش به جونگکوک اشاره کرد
جونگکوک از ارزش اون الماس به خوبی مطلع بود
چون محض رضای خدا، اون یادگاری ای از پدربزگ عزیزش بود و تهیونگ اون گرنبند رو یک لحضه ام از گردنش باز نمیکرد
_و اگه نده؟
با عصبانیت لب زد و چشم هاشو ریز کرد
_ساده اس،ممکنه دیگه هیچوقت تورو نبینه!
شک زده نگاهش رو بین تهیونگ و پدر خونده اش چرخوند
مرد خنده بلندی کرد و به قیافه نگران و ترسیده تهیونگ نگاهی انداخت
_نگران نباش پسر عزیزم اگه اون گردنبند رو بهم بدی نمیکُش...
با فریادی که تهیونگ کشید حرفش ناتموم موند
_خفه شو حروم زاده
بدنش از عصبانیت میلرزید،چطور جرعت میکرد با معشوقه اش تهدیدش کنه؟
سیگارشُ روی زمین انداخت و با پاش له کرد
دستش روی گردنبندش گذاشت و لبشو گزید تا بغض نکنه
_ تهیونگ لازم نیست این کارو کنی من...
_برو بیرون جونگکوک سریع
با تحکم گفت و گردنبند رو بین دست هاش فشرد
جونگکوک میدونست که تهیونگ کار خودشو میکنه و اصلا به حرفش گوش نمیده،نگاه ترسناکی به پیرمرد انداخت و از اتاق خارج شد
بغض کرده بود و به شدت عصبی بود یعنی انقدر تابلو بودن که پدر خونده اش متوجه شده بود؟یا شاید هم جاسوسِ دیگه ای درکار بود
سعی کرد صداش نلرزه و موفق هم بود
_به چه دردت میخوره؟
_اینش دیگه به تو مربوط نیست
.
.
سرشو روی پای پسر کوچیک تر گذاشته بود و چشم هاشو بسته بود
جونگکوک انگشت هاشو بین موهای نرم تهیونگ میکشید و به فکر راه حلی بود که اون الماس رو پس بگیره
_بهش فکر نکن،تو با ارزش ترین دارایی زندگی منی!
انگار که ذهنشو خونده باشه گفت ،جونگکوک
لبخند محوی زد وکمی خم شد تا راحت تر صورت تهیونگ رو ببینه
_بهتری؟سردردت خوب شد؟
تهیونگ هومی کشید و گاز نه چندان ارومی از رون پسر گرفت
و بعد از شنیدن فریادش قهقه بلندی زد
بلند شد و روی پای جونگکوک نشست
موهای بلندشُ پشت گوشش انداخت و بوسه ای روی نوک بینی اش گذاشت
جونگکوک تحمل نکرد و لب های پایین پسر بزرگتر رو بین دندون هاش کشید
بوسه عمیق و نفس گیری رو شروع کردن ،
بوسه ای که بوی عشق میداد
درحالی که نفس نفس میزدن پیشونی هاشونو بهم تیکه دادن
_دوستِ دارم
_ولی من ندارم
تهیونگ باحالت چندشی قیافشو جمع کرد و پوزخندی زد
_از همون لوس بازیاست که میگه دوست ندارم عاشقتم؟
_نه عاشقتم نیستم
جدی گفت و قلب تهیونگ برای چند لحضه از تپیدن ایستاد
_پس..چی؟
جونگکوک بوسه ای روی پیشونی تهیونگ گذاشت و دستش رو نوازش وار روی پهلوش کشید
_نه دوست دارم نه عاشقتم،خون شدی رفتی توی رگهام،روح شدی رفتی تو جسمَم نمیدونم اسم اینارو چی میشه گذاشت ولی کار من از عاشقی هم گذشته
تهیونگ با عشق نگاهش کرد و بعد لبخند شیرینی زد
_از دست رفتی نه؟
شوخی کرد ولی جونگکوک سرشو تکون داد و دست هاشو دو طرف صورت تهیونگ گذاشت
_نظرت راجب یهِ انتقامِ سرسخت چیه؟سلام حالتون چطوره؟لانگ تایم نو سی
بلاخره بعد از قرنی پارت دومش رو هم گذاشتم،فقط بخاطر شما امیدوارم لذت ببرید.
ووت کامنت یادتون نره
مراقب خودتون باشید♡
YOU ARE READING
[KV ONESHOT]
Fanfictionمشخصه دیگه قراره وان شات های کوکوی بنویسم:) هرکیم خواست میتونه از اینا ایده بگیره برای یه فیک کامل🤝🏻💜