دور تا دورمون رو درخت پوشونده بود و میز و صندلی های ۸ نفره که روشون پارچه ی سفید کشیده شده بود تو فضای خالی بین درختا چیده شده بودند. سبد گل، شمع، بشقاب به همراه کارد و چنگال و دستمال سفره های رول شده اجزای میز رو تشکیل میداد. و البته همینطور جام های ودکا. هیچ نوشیدنی ای که برای یه بچه ی زیر سن قانونی مناسب باشه سرو نشده بود و این عالیه. چه با ملاحظه!
هر جا چشم می چرخوندی فانوس بود و نور نارنجیش از اونجا یه منظره ی رویایی ساخته بود. البته مطمئنا نه برای من. برای مامانم که بالاخره تونسته بود با یه مرد پولدار ازدواج کنه و مراسم عروسی مجللی که هیچوقت نتونسته بود تجربش کنه رو تجربه کنه. اون یه مادر مجرد بود و من هیچوقت بابای واقعیمو نتونستم ببینم.
خبری از هانبوک، لباس سنتی کره ای نبود و هیچ کشیشی دست عروس و داماد رو تو دست هم نمیذاشت و اونا اصلا قسم نخوردند که تا آخر عمر با هم زندگی خوبی خواهند داشت. از همه مسخره تر مهموناش که اکثرا مرد بودند و با اون صورتای جدی و بی تفاوتشون و لباسای سیاه سفیدشون انگار برای مراسم ختم اومده بودند. اوه البته لباسای خودمم دست کمی از اونا نداشت. یه پیراهن کوتاه سفید پوشیده بودم و از اونجایی که هوا به شدت سرد بود پالتوی مشکیمو در نیورده بودم.
همه ی اینا دست به دست هم داده بود تا یه شب حوصله سر بر بسازه. با این حال از فاصله ی ۱۰ کیلومتری هم میشد لبخندو رو لبای مامانم دید.
پشت یکی از میزای حاشیه ی باغ نشسته بودم و متاسفانه یکی از اون ادمای فوق العاده اجتماعی رو به روم نشسته بود و هر از ۵ دقیقه ساعت مچیشو نگاه میکرد و دهنشو حتی واسه خمیازه کشیدن هم باز نکرد، چه برسه به حرف زدن. یه مرد سن بالا که حدس میزدم تو دهه ی 40 یا 50 سالگی باشه.
مامانم به همراه شوهرش که بار دومی بود که میدیدمش به طرفم اومدند.
آجوشی با یه لبخند محو که به سختی میشد گفت لبخنده گفت:
- جونگ کوک رو ندیدی؟بی حوصله جوابشو دادم:
- حتی نمیدونم اینی که میگی کیه.مامانم سقلمه ای به پهلوم زد به خاطر لحن غیر رسمیم و گفت:
- جونگ کوک برادرت.از جام بلند شدم.
- نمیدونم داری راجب کدوم برادر صحبت میکنی.
گفتم و ازشون دور شدم. از بین درختا رد شدم و به یه مسیر باریک گوشه ی باغ رسیدم. قرار بود اینجا زندگی کنیم. یه خونه باغی که به بزرگی یه امارته.
پاهام رو کاشی ها حرکت کردن و صدای پاشنه ی بوتام توی فضای ساکت اونجا پیچید.
YOU ARE READING
puppet🃏
Romanceمامان یونا و بابای جونگ کوک با هم ازدواج میکنن و اون دو تا مجبور میشن تو یه خونه زندگی کنن. یه روز یونا دزدیده میشه و میفهمه که ناپدریش خلافکاره. تا این که... ژانر: رمنس، جنایی، مافیایی، مدرسه ای