بعد از رفتن یوگیوم زمان زیادی طول کشید که جیبی از بهت جمله آخر یوگیوم خارج شود.
چرا نمیتوانست از جمله پر از دودلی یوگیوم به راحتی بگذرد؟ چرا حس میکرد قلبش دیگر طاقت باقی ماندن در قفسه سینهاش رو ندارد و با شتاب زیادی میزند؟
جیبی فکر کرد این همه هیجان شاید به خاطر ترس از ملاقات یوگیوم بود ولی چرا طعم دلشوره و بیتابیش به جای تلخ بودن اینقدر شیرین بود سوالی که ذهن جیبی را حتی زمان برگشتن به جمع خانواده هم رهایش نکرد.
پارک هانا که حتی متوجه تغییر حالت روحی جیبی نشده بود در ادامه رویا پردازیش رو به جیبی کرد و گفت"عزیزم نظرت چیه فردا شب با من به مهمونی تولد دوستم بیای تا هم تو با دوست های من آشنا بشی و هم اون ها با تو."
جیبی که تحمل خود پارک هانا رو نداشت چه برسه به آشنایان بدتر از خودش خواست خیلی زود مخالفت خود را نشان دهد ولی با شنیدن ادامه حرف هانا کلامش در نطفه خفه شد.
پارک هانادر حالی که به پدر و مادر جیبی اشاره میکرد ادامه داد.
- پدر جون و مادر جون کاملا با نظر من موافق هستند.
جیبی فکر کرد اگر نظرش برای این جمع هیچ ارزشی نداشت پس چرا اصلا از او در موردش سوال میپرسند.
***********
مهمانی به جای اینکه یک مجلسه شیک و مجلل باشد یک استخر پارتی با زنان نیمه برهنه بیکینی پوش و پسران جوان تنها مایو شنا پوشیده بود.
پارک هانا که در افکار بچهگانه خود فکر میکرد با نشان دادن جاذبه های جنسی خود میتواند جیبی را به این رابطه دلگرم کند با پوشیدن بیکینی قرمز دوتکه سعی کرده بود تمام زیبایی های زنانه خود را به نمایش بگذارد هرچند جیبی اعتراف میکرد پارک هانا یک زن زیبا و تمام عیار است اما مساله این بود که جیبی خیلی وقت بود که میدانست به جنس مخالف خود هیچ علاقهای ندارد هرچه که هانا اصرار کرد که جیبی هم لباس هایشرا در بیاورد و لباس ساده تری از یک کت و شلوار کاملا رسمی بپوشد جیبی قبول نکرد.
جیبی آنقدر ها که پارک هانا فکر میکرد ضعیف و گوش به فرمان نبود.
شاید جیبی جلوی پدرش کوتاه آمده بود ولی قرار نبود که هر چه خانم پارک بخواهد اجرا شود هرچند تفاوت لباس جیبی سبب تو چشم بودن جیبی شده بود و علاوه بر پسرهای مهمانی که از این موضوع حرص میخوردند پارک هانا هم مثل زغالی روی آتش مدام در حال حرص و جوش بود ولی با وجود اینکه جیبی از این موضوع کاملا خوشحال بود کم کم داشت حوصله اش کاملا سر میرفت و حتی جلز ولزهای هانا هم نمیتوانست راضیش کند تا اینکه با چرخاندن سرش توانست هیکل و چهره آشنای یوگیوم را به همراه یک پسر جوان غریبه بیبیند.
YOU ARE READING
🎭نقاب(Personas)🎭
Fanfictionدو نفر که ذات واقعیشون رو پشت نقاب پنهان کردن.. ☆یکی از بیرون قوی ولی از درون شکننده، دیگری از بیرون بازیگوش و ساده ولی سلطه گر...چی میشه این دو همدیگه رو زیر سقف ملاقات کنن؟🧩 ▪▪▪▪▪▪▪▪ _ نه من گوشامو سوراخ نمیکنم دیگه بسته لباسایی که تو دوس داشتی...