هوای سئول بارانی و سرد بود،گویی آسمان بجای ایمجهبوم زیر گریه زده بود و قصد بند آمدن نداشت و همچنین هوای اتاق از بیرون سردتر بود و هیچکدام از ساکنان اتاق یخزده قصد گرم کردن آن را نداشتند و در جای دیگری بودند.
یکی غرق شده در طوفانی که هم اتاقیش برایش ساخته بود و دیگری عجیب آرام بود.
برداشتن نقابش بعد سالها آشفتگی، آرامش کرده بود؛ وجود سلطهگرش پایکوبان و مشتاق منتظر جواب جیبی که گوشه اتاق درست همان جا که رهاش کرده بود ایستاده بود، نگاه کرد.
چقدر ظریف و شکننده به نظر میرسید.
در حالی که با سرفهای صدایش را صاف میکرد گفت "خب جواب من چی شد" فضای اتاق بخاطر ابرهای گریان تیره و تار بود و یوگیوم جواب میخواست.
درست مثل دو آدم در دریای طوفانی بودن یکی روی قایق و آن یکی داخل آب در حال غرق شدن.
دستهایی که از قایق به سمت جه بوم برای کمک دراز شده بودند همان دستهایی بودند که او را در دریا پرت کرده بودند.
باید چه میکرد؟
اگر در دریا میماند حتما میمرد ولی اگر وارد قایق میشد با دستهایی که هوس کرده بودند غرقش کنند چه کار میکرد؟
جیبی پسر باهوشی بود میدانست نباید بیگدار به آب زند.
با خود فکر کرد.
حالا وقت زجه و نوحه نداشت به اندازه کافی عزاداری کرده بود، باید وقت میخرید باید سکوت میکرد تا هم اتاقی فضولش را فریب دهد، باید در فرصت مناسب مدارکی که او را محکوم میکرد را بدست میآورد و نابودش میکرد برای همین گفت"بهم وقت بده فکر کنم"
مگر نه اینکه در هر رابطه یه فرصت کوتاه برای فکر کردن باید داده میشد.
جیبی هم قانون هایی داشت، یوگیوم باید این را میفهمید.
یوگیوم لبخند زد "حالا این پیشی کوچولو چقدر وقت میخواد؟"
جیبی از اینکه با لقبی به جز هیونگ خطاب شود بیزار بود و یوگیوم این را خوب میدانست ولی الان فرصت پس گرفتن حرمت و احترامش را نداشت باید دست دشمنش را میگرفت پس با کمی جدیت جواب داد"هفت روز"
هفت روز بس بود که آن دفترچه خاطره نابودگر را پیدا کند و خودش را از شر این دریای پر از دردسر نجات دهد.
*******
نور سوزان آفتاب که تمام اتاق را روشن کرده بود نشان میداد بلاخره شب طوفانی به پایان رسیده، شبی که خواب یک لحظه هم مهمان چشمان جیبی نشده بود.
جه بوم تقریبا مطمئن بود یوگیوم امروز کلاس دارد چون این کلاس یکی از معدود کلاس های مشترکشان بود و جیبی حاضر نبود با برخورد دیشبشان به این زودی با هم در یکجا حضور داشته باشند پس برای اولین بار تصمیم گرفت غیبت کند البته برای بدست آوردن مدارک او نیاز به یک اتاق خالی از یوگیوم داشت وامیدوار بود یوگیوم به او این فرصت را بدهد.
ESTÁS LEYENDO
🎭نقاب(Personas)🎭
Fanficدو نفر که ذات واقعیشون رو پشت نقاب پنهان کردن.. ☆یکی از بیرون قوی ولی از درون شکننده، دیگری از بیرون بازیگوش و ساده ولی سلطه گر...چی میشه این دو همدیگه رو زیر سقف ملاقات کنن؟🧩 ▪▪▪▪▪▪▪▪ _ نه من گوشامو سوراخ نمیکنم دیگه بسته لباسایی که تو دوس داشتی...