🎭پارت بیست و یکم: گند زده بود🎭

98 26 22
                                    

(گند زده بود.)
اولین جمله‌ای که بعد از بی‌هوش شدن جی‌بی در ذهن یوگیوم به صدا در آمد.

چطوری اون شب رویایی که هفته ها در ذهن یوگیوم مثل یک نمایش زنده به اجرا در می‌آمد تبدیل شد به دعوای شدید و ویرانگری که پیروزی نداشت؟

ای کاش کمی آرامش بیشتری داشت و اول با جی‌بی حرف می‌زد تا دعوا...می‌ترسید که دیگر روزنه امیدی برای دوست داشته شدن توسط جی‌بی باقی نمانده باشد.

یوگیوم  به جی‌بی که حالا بدون چشم بند می‌شد به راحتی رد اشک را در زیر چشمانش دید نگاه کرد و با شرم و ناراحتی که جی‌بی از دیدنش محروم بود سر جی‌بی را به آغوش کشید.

او چه کرده بود آیا یوگیوم همین را می‌خواست که پسر پر از اعتماد به نفس و با مهارتی مثل جی‌بی نابود شود و از اون موجودی آرام و بی دست و‌پا بسازد و یا آنقدر آزارش دهد که  چیزی برای از دست دادن نداشته باشد وحاضر باشد تمام آبرویش را خود به حراج بگذارد.

صدای جی‌بی که فریاد می‌زد دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست و همین الان یوگیوم را ترک میکند ثابت می‌کرد یوگیوم خواسته و ناخواسته آسیب شدیدی به جی‌بی و احساساتش زد بود ولی یوگیوم می‌دانست دیگر برای عقب نشینی دیر بود. 

آنقدر جی‌بی در وجودش رسوخ کرده بود که حتی بخش عاقلش هم حاضر بود با زندانی کردن جی‌بی او را برای همیشه برای خود نگهدارد پس لازم بود قانون‌های جدید را برای رابطه‌ بینشان اعمال می‌کرد هرچند که بیشتر از جی‌بی خود یوگیوم از ناراحتی جی بی و محدود شدنش آزار می‌دید.

یوگیوم درست مانند آدمی بود که در حال سقوط دست به هر وسیله‌ای می‌زد تا بتواند این رابطه آشفته و غیر معمول را حفظ کند.

*****

جی‌بی وقتی به خاطر تابش نور خورشید به صورتش بیدار شد خودش را داخل اتاق خوابی  که مرتب و تمیز بود، دید.

امیدوار بود تمام اتفاقات دیروز تنها یک کابوس باشد ولی دردی که در تمام بدنش حس می‌کرد به او ثابت کرد باید بی خیال خوش خیالیش شود.

حالا که دیگر هیچ چیزی براش مهم نبود چرا باید این شرایط را تحمل می‌کرد پس جی‌بی با کلی مکافات سعی کرد از روی تخت پایین بیاید.

اگر همین الان یه لباس مناسب می‌پوشید انقدر پول داشت که از سئول خارج شود و خودش را به ایسان زادگاه خانواده مادریش برساند البته شاید این یک فرار بود ولی غرور لگد مال شده جی‌بی که نفس‌های آخرش را می‌کشید ادعا می‌کرد این فقط یک عقب نشینی استراتژیک است حتی اگر قرار باشد جی‌بی دانشگاه و دوستاش را بی‌خبر رها کند و پشت پدربزرگ و مادربزرگ پیرش پنهان شود تا زمانی که کیم یوگیوم  فراموشی بگیرد یا یک آدم دیگر را به جای جی‌بی برای برطرف کردن ذات سلطه‌گرش پیدا کند.

ولی همین که دستگیره در اتاق خواب را به سمت پایین فشار داد اتفاقی نیفتاد چند بار اینکار را کرد ولی همین الان هم جی‌بی می‌دانست چه خبر شده. حالا یوگیوم پا فراتر گذاشته بود جی‌بی را در اتاق زندانی کرده بود.

جی‌بی که همه نقشه‌‎های فرارش را نقش بر آب می‌دید با سستی تمام پشت در اتاق سقوط کرد.
حالا چه میشد؟

جی‌بی نه راهی در مقابل برای پیشروی می‌دید نه مسیری برای فرار و نه قدرتی برای نبرد.

با وجود درد وحشتناک بدنش که گویی با افزایش حس ناکامی جی‌بی صدبرابر شده بود تنها تنها پشت در نشست.

تنها راه...

جی‌بی به خوبی نمی‌دانست چه مدت گذشت که با شنیدن صدای چرخش کلید در قفل تقریبا از جایش پرید.

خیلی زود سر منشا دردهایش؛ در چهارچوب در باز شده قرار داشت.

جی‌بی بدون اینکه حرفی بزند از کنار یوگیوم که به نظر می‌رسید امروز حیوان وحشی اش را به زنجیر کشیده گذشت و به سمت در خروجی رفت؛ مهم نبود که یوگیوم در چند قدمش در حال تعقیبش بود.

جی‌بی فکر کرد مگر اتفاقی بدتر از دیشب می‌توانست بیافتد.

از چی باید می‌ترسید؟!

بلایی مانده بود که یوگیوم سرش نیاورده باشد و وقتی باردیگر با در قفل شده روبه رو شد اصلا تعجب نکرد، درست مانند آدمی که به ته خط رسیده خودش را محکم به در کوبید.

حالا که قرار بود نابود شود چرا دیگر باید عاقل می ماند.

خواست بار دیگه خودش را به در بکوبد که یوگیوم از پشت بغلش کرد و با صدای پر از درد زمزمه کرد" نکن آسیب می‌بینی" اگر جی‌بی قوی بود فریاد می‌زد "بیشتر از این" ولی جی‌بی فعلا توانایی نبرد را نداشت.

تقریبا به یوگیوم اجازه داد به سمت مبل هدایتش کند و حتی وقتی روی مبل نشستن یوگیوم ولش نکرد در حالی که سر جی‌بی  روی سینه یوگیوم قرار داشت روی مبل نشستند و یوگیوم با صدای ملایم و نرمی گفت "می‌شنوی پیشی‌کوچولو چقدر قلبم تند می‌زنه این فقط به خاطر تو بزار حرفی که می‌خواستم دیشب توی رستوران بگم حالا بگم."

کمی بین حرفهایش سکوت کرد و ادامه داد" دوست دارم اونقدر که به نظرم برای هر دومون کافی... ببخشید که نمی‌تونم به خاطر کارهای دیشبم معذرت بخوام آخه اگه یه عاشق حسود نباشه مگه عاشقه ، بفهم جی‌بی من به لباس‌های که بدن تو رو در برگرفتن حسودی میکنم چه برسه به دستای رغیب دیرینم پارک هانا"این حرفها برای التیام درد جی بی کافی نبود.

_"جی‌بی من جوری دیگه عاشق شدن رو بلد نیستم پس خواهش میکنم آرام باش بی‌قراری نکن تا منم آرام باشم تا تو رو بلاخر یه روز عاشق کنم "

جی‌بی خسته بود و حرف‌های یوگیوم به جای اینکه  حس خوبی به او بدهند آشفته ترش کرده بودند.

قبل از اتفاق دیشب وجودش دوپاره شده بود.

کمی امید به تغییر اخلاق یوگیوم داشت  ولی به خاطر تجاوزه بی‌رحمانه  شب گذشته جی‌بی با وجود تمام ناتوانی‌هاش در همین لحظه تنها یه آرزو داشت.

حتی اگر شده فقط یکبار یوگیوم را شکست بدهد، حاضر بود خودش را نابود کند و برایش مهم نبود برای رسیدن به هدفش مجبور شود بخاطر ناتوانیش در مقابله با یوگیوم دست دشمن دیگرش پارک هانا را بفشارد.

🎭نقاب(Personas)🎭Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang